یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

شوریدگی ...

پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۴۱ ق.ظ

اوّلاش همهچی شوخی بود، یه جور لودگی و مسخرهبازی؛ بگو بخند و تیکه انداختن و کل کل و شرّ و ورّ ... خودش میگفت بعد از مدتها، داره روحیهش باز میشه و چشمه زلال خنده، به لبهای یخ زدهش بر میگرده ... . میگفت تنهای تنهاست و هیـــــــچکس درکش نمیکنه و زندگیش سرد و کرخ و مکانیکیه و اینمن بودم که باعث شدم به زندگی برگرده ...
بهونه
یخنده‌هاششدم!

***

باورم نمیشد! خیلی خیلی برام عجیب و غیرقابل درک بود! ظاهر زندگیش خیلی خوب و شاد بود و خیلیا حسرت زندگیشو داشتن ... . واسهی همین خیلی با احتیاط جلو رفتم و با مراعات اجازه دادم جلو بیاد! کم کم نقاط مشترک کشف میشد. یه چیزی رو همزمان با هم میگفتیم، خصوصیتهایی توی خودمون پیدا میکردیم که خیلیشبیه همبود، با هم میخندیدیم، با هم چرت میگفتیم، با هم بغض میکردیم و با هم گریه میکردیم!

بهونهیآرامشششدم!

***

اونقدر به هم نزدیک شده بودیم که به شدّت نسبت به هم حس مالکیّت میکردیم؛ حتی فکرش رو هم نمیتونستیم بکنیم که یکی دیگه بخواد بیشتر از ما دو تا ... . روی ابرا بودیم ... خوش میگذشت ... حساسیتهایی که روی من داشت، این باور رو به خوردم داده بود که ... دوستم داره!

بهونهی احساساتش شدم!

***

گذشت و گذشت تا این که یک شب سر یه موضوع الکی بحثمون شد ... من سرش داد زدم، به یک عزیزش توهین کردم، حرف بد زدم، اونم بغض کرد و رفت یه گوشه نشست و گفت از پیشت میرم ...زدمتوی گوشش و گفتمغلط میکنی! مگه دست خودته؟!گفت دست خودم نیست! ولی باید برم! نمیشه بمونم! دیرم شده!لباساشو پوشید واز اتاق رفتبیرون ... رفتم توی حیاطدنبالش، هرچی اومدم دستشو بگیرم، دستشو کشید ...محکم در رو توی صورتم کوبید و رفت .... حالم خیلی خراب بود، نمیشد توی خونه زار بزنم، بقیه بیدارمیشدن و قضیه رومیفهمیدن، واسههمین همونجا توی حیاطکنار آبگرمکن،روی یهتیکه کارتنچمباتمه زدم  و شروع کردم های هایگریه کردن ...حس کارتنخوابیرو اونشب تجربه کردم! از بخت بد، شب خیلی سردی هم بود.اونقدر سرد کهاشکای شورم یخ میزد و تنم داشت بیحس میشد ... مجبور شدم شعلهیآبگرمکن رو زیاد کنم که از سرما نمیرم ...

***

چشام داشت سنگین میشد وپرده خواب، منو از دنیای بیرون جدا میکرد، شعلهی آبگرمکن هم زیاد و زیادتر ... آبگرمکنی که فراموش کرده بودم چندوقت پیشفشارشکنش خراب شده بود و الان بدون سوپاپ،آبش داشت به جوش می‌اومد و ...

***

قـــار قــار قــار قوورقوور قوور قـار قـار قـار! قــار قــار قــار قوور قوور قوور قـــارقــار قــار!تا حالا نشنیده بودم آبگرمکن اینطوری بترکه! همش فکر میکردم صداش بوووووم یا گُرُمب یا ترقّ باشه! ترکشهاش هم صدای جیلینگ جولونگ بده!چشامو آروم باز کردم! قـــار قــار قــار قوورقوور قوور قـار قـار قـار! قــار قــار قــار قوور قوور قوور قـــارقــار قــار!قـــار قــار قــار قوورقوور قوور قـار قـار قـار! قــار قــار قــار قوور قوور قوور قـــارقــار قــار(آهنگ اون زنگ نکره ی قدیمیسونی اریکسون رو تصور کنین!هووووففففف! آخیشششش!! خوب شد بیدار شدمهیییییی!! چه خواب خفنی بود!لنگام از ترس سیخسیخاز زیرپتو زده بود بیرون! این گوشی کوفتی هم همینجوووور قارقار قور قور میکرد! خفهشکردم ویه هووووووووووفففففف دیگه کشیدم![شکلک نیشخند واکشیده تا فرق سر رو خودتون تصور کنین! بلد نیستمبیارمش!] نه! نمیشد! ده تا هههههوووووووووووفففففففففففف هم کم بود! چه خواب خفنی بود! هی مرورش میکردم و هی ههههووووفففول میکردم![بازم همون شکلکه!] میگم خوب شدعاقبتش اینجوری تموم شد! اگه خدای نکرده قهر نمیکرد و کار این رویای شیرین خفن (!) به جاهای باریکتر ز مو(!) میکشید، ممکن بود... ... ... !! اونوقتکی حوصله داشتسر صبحپنجشنبهای -که زودتر از همیشه هم بایدرفتسرکاربا کلّهی خیس بزنهبیرون؟!؟!؟!

****

خوب خوب خوب! امیدوارم همه‌ی ترشیدهها و شوریدههای عزیز حالتون خوب باشه وهیچ ملالی توی دلتون نباشه جز دوری ما!!! اونم که ما اومدیمو ملاله رو برطرفش کردیم رفت و الان همگی سرخوش و سرحال، منتظر درکردن یهپُست جدید از جانب ماهستین! ولی چونقرار شدگاهی سری به آرشیو اون وبلوگ خدابیامرز (شب جمعهای فاتحه اخلاصواسه اموات یادتون نره!) بزنیم،یکی ازمطالبشو دیشب از فریزر مردهشور خونهدرآوردیمو گذاشتیم یخش وا بشه تا الانبذاریموسط وحالشو ببریم!


بازپخش (3):

ابهام

نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم مهر 1392ساعت 15:32

کلّا نسل مردّدی بودیم ما!

اوایلی که خوندن نوشتن یاد میگرفتیم، بزرگترینابهامزندگیمون این بود که سوراخ نُه سمت چپه یا سمت راست! اونم مایی که توی اصل تشخیص دست راست و چپ مشکل داشتیم!

یه کم بزرگتر شدیم، توی تشخیص بالا یا پایین بودن سولاخ 6 و 9 انگلیسی مردّد شدیم! خدا میدونه چقدر قرار مدار گذاشتیم و تمرین کردیم تا اونم یاد گرفتیم!

گذشت تا این که سر و کارمون به کامپیوتر افتاد و دیدیم نه! دوراهی واقعی توی زندگی، توی تشخیص scape و space و اسلش و بک‌اسلشه! باز یه عالمه خط و نشون و قرارداد گذاشتیم تا اینکه این قضیه هم ختم به خیر شد!

گذشت تا این که چندروز پیش، موقع سوار شدن به اتوبوس، یه خانومی جلوم بود که موهای بورش از پشت کلاهش بیرون ریخته بود؛ کاپشنش هم تا بالای زانوش میرسید. کیف کوچولویی هم روی دوشش بود. صورتشو ندیدم و چون سر راه آقایون بود، گفتم ببخشید همشیره! میشه اجازه بدین سوار بشم؟ یه وقت دیدم با غیظ برگشت و توی صورتم اخم تلخی کرد واونجا بود که دیدم هنوز که هنوزه مردّدم!!! یه ریش لنگری زیر لب پایینش بود! تنها علامت ذکوریّت در ظاهر بنده خدا!!!

حالا حالاها کار داره تا از تردید وابهامبیایم بیرون!



تصویر تزئینی بوده و عشوهی خرکی مربوطه کاملاً اتفاقی میباشد!

تتمّه:اگه کسی از رفقا تعبیر خواب بلده، مارو از ابهام اون خواب بالا بیاره بیرون! شب جمعهای ثواب داره! اگه تعبیرش خیلی تووووپ بود، اون دو تومن شارژ مرحومه بنت الپاپا رو بهش میدیم! ثوابش هم برسه به روح اون ترشیدهی ناکام پرپریده!

  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی