یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

بازپخش (8) اسطوره‌ای به نام پروفسور ابوالفضل بیات

دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۳۶ ق.ظ
یادداشت‌های یک پسر شوریده - بازپخش (8) اسطوره‌ای به نام پروفسور ابوالفضل بیات

نوشته شده در پنجشنبه هجدهم مهر 1392 ساعت 20:38

گمانم دهه‌ی هفتاد بود و اوان نوجوانی‌مان که تلویزیون سیاه و سفیدمان از پدیده‌ی نابغه‌ای به نام «پروفسور ابوالفضل بیات» رونمایی کرد. جوانی همه‌چیزدان و علّامه‌ی دهر که تمام مدارج علمی را در مدّت کوتاهی گذرانده بود و درخشش علمی ایشان، چشم خیلی‌ها را خیره کرده بود!

البتّه می‌گفتند که تخصّص اصلی ایشان، جرّاحی مغز و اعصاب بوده، ولی بهبرکتنبوغ خارق‌العاده و تیزهوشی وآی‌کیوی فوق‌بشری‌شانتوانسته بودنددرمباحث دیگر علمی هم وارد شده و از همه‌ی صاحب‌نظران آن مباحث پیشی بگیرند!

کار آنقدر بالا گرفته بود که قرار شد پروفسور ابوالفضل را به گینس و ... معرفیکنندو مسئولینمحترمکه همیشه دغدغه‌ی جلوگیری از فرار مغزها را دارند، با هم مسابقه گذاشتند که با اهدای جوایز و تقدیرنامه‌های رنگارنگ، دل ایشان را به وطن گرمکنند! از جمله استاندار محترم یکی از استان‌های پهناور و ایضاً تولیت معظّم یکی از نهادهای مهم آن استان که در یک اقدام نادر و خارق‌العاده، ایشان را به دیدار خصوصی پذیرفته و با جوایز ارزنده و ... نواختند!

امّا چشمتان روز بد نبیند که طلوع این سوپراستار علمی همان و این روی سکّه، یعنیسیل سرکوفت و سرزنش از جانب والدین عزیزمان همان که: از خودت خجالت بکش یارو!ببین بچه‌ی مردم چه‌ها کرده و به کجاها رسیده و تو هیچ بزی نشدی و بترشی و بگندی و بکپکی و بمیری الهی!

سیل تقدیر و تعظیم بر سر این حکیم فرزانه‌یهمه‌چیزدانفوق‌تخصّص جرّاحی مغز و اعصاب جاری بود تا این که خبرنگاری فضول، یک روز کارآگاه‌بازی‌اش گل کرده و به تحقیق دقیق در مورد این پدیده پرداخته بود و ته قابلمه‌اش را درآورده بود که بنده‌ی خدا حتی دیپلم خشک و خالی هم ندارد و همه این‌ها را توهّم زده و توهّم ایشان، عدّه‌ای را متوهّم کرده و آن عدّه، مقامات محترم را اغفال نموده‌اند! مقامات به خاطر این گاف تاریخی حسابی کِنِف شدند و صدا و سیما خیلی بیسر و صدا خودش را به آن کوچه زد و انگار نه انگار که الگو ساختن این پدیده، چه بر سر روح و روان ما نوجوانان آینده‌ساز آورده بود!

حالا اوضاع خانواده‌ی مارا تصوّر بفرمایید و نیشخند تا بناگوش گشاده‌ی بنده‎ی حقیر (به نظرم از همان واقعه میمیک چهره‌ی ما این شکلی: شد و همین‌جوری ماند تاکنون!)و اخم و تَخم والده‌ و ابوی محترم!یادم نمی‌آید در عمرم از زمین خوردن کسی غیر این بنده‌ی خدا، اینچنین خوشحال شده باشم!



تصویر تزئینی است!

  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی