یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

زین به پشت

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ
یادداشت‌های یک پسر شوریده - زین به پشت

 

چند وقت پیش برای معرّفی به یه جایی، لازم شد که از یه جای دیگه‌ای رزومه و سوابق بگیرم؛ وقتی برای گرفتن رزومه مراجعه کردم، علی‌رغم این که هیچ مشکل خاصّ اداری و... نبود و خودم مدارک و سوابق رو از واحدهای مختلف اونجا جمع‌آوری و تایپ کرده بودم، مسئول دفتر رئیس بی‌خود و بی‌جهت چند روز علّافم کرد؛ بهونه‌ی الکیش هم هر روز یه چیزی بود؛ یه روز می‌گفت باید خودم شخصاً استعلام بگیرم، روز بعد می‌گفت باید از سازمان مقصد بپرسم واسه چی رزومه می‌خواین؟ یه روز -که اتّفاقاً رئیس مأموریت بود- می‌گفت باید آقای رئیس باشن و... و هربار هم با یک برخورد خیلی متکبّرانه و زشت، منو به فردا حواله می‌داد.
چند روز همین‌طوری گذشت تا این که آخرش یه روز که این جناب مرخصی بود، مستقیماً پیش جناب رئیس رفتم و اون بنده‌ی خدا هم بی‌چون و چرا کاغذهارو امضا کرد و تموم شد و رفت؛ برخورد تلخ و زننده‌ی اون آدم باعث شد که دیگه بعدها -با وجود درخواست‌های متعدّد- دیگه دلی نداشته باشم برای رفتن به اونجا... .

********

چند روزیه که درگیر مصاحبه‌گرفتن هستم برای پذیرش نیروهای جدید یه جایی؛ امروز بعد از مصاحبه‌ی دو سه نفر، برای آشنایی با نفر بعدی طبق روال  مدارک و سوابق و پرسشنامه‌ش رو آوردن که مطالعه کنیم و بعدش طرف بیاد داخل. عکسش برام آشنا بود، ولی هرچی فکر کردم یادم نیومد کیه. وقتی سوابق کاریش رو دیدم که نوشته فلان‌جا، بازم نشناختمش تا این که خود بنده‌ی خدا وارد اتاق شد.

به محض این که روی صندلی روبروی ما نشست، اوّلش اون و بعدش من همدیگه رو شناختیم! با شرم سلام و احوالپرسی کرد و من هم اصلاً به روش نیاوردم که قبلاً بین ما چی گذشته و چیکار کرده! مصاحبه رو طبق معمول برگزار کردیم و سؤالها رو پرسیدیم و بنده‌ی خدا شرمگنانه خداحافظی کرد و رفت!

رعایت عدالت توی این موقعیّت‌ها سخته! مخصوصاً این که اون پیش‌زمینه‌ی منفی ذهنی (برخورد نامناسب با ارباب رجوع) دقیقاً با تصدّی شغل و مسئولیّت فعلی ارتباط داشت و خیلی راحت می‌شد همون اوّل به این دلیل (و کاملاً منصفانه) ردّش کرد. به هر حال سعی خودمو کردم و اون خاطره‌ی قبلی رو نادیده گرفتم و فرم مصاحبه رو (اتّفاقاً با ارفاق و دست باز) تکمیل کردم و تحویل دادم.

********

ظهر، همکارا گفتن که به دلیل جور در نیومدن شرایط سنّیش، رد شده... .

 39

  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی