یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

چند تا از شاگردای من، شاگرد اون هم بودن، محسن رو میگم -ببخشید- حاج محسن...

به همین مناسبت گاهی با هم برخورد داشتیم؛ خیلی متین و نازنین بود، با وجود این که چند سال ازم کوچیکتر بود، ولی منش و متانتش ناخودآگاه حس احترام و تکریم آدم رو برمی‌انگیخت...

نورانیتی که قرآن نصیبش کرده بود، فقط به نظر و قضاوت دور و بری‌ها نبود، هزار پشت غریبه هم که بودی، فقط با دیدن عکسش اون نورانیتش رو می‌دیدی... با تمام وجودت...

دوستش داشتم...

بمیرم برای دل پدر و مادرش که فقط خدا میدونه از عصر روز عید قربان تا وقتی که جنازشو آوردن، چی کشیدن... مخصوصاً این که تصویر چهره‌ی لگدکوب شده و متورمش از همون روزهای اول همه جا پخش شد و همه دیدن...


********


روزی که اولین گروه جنازه‌ها رو آوردن، خبر رسید که بخاطر داغون بودن جنازه‌ها و آلودگی احتمالی به ویروس و... غسال‌ها خواسته یا ناخواسته، دست به جنازه‌ها نزدن... گفتن نیاز دارن به تعدادی آدم که بیان کمک واسه‌ی شستشو...

من ِ کم‌دل ِ بی‌عرضه نمی‌دونم به چه دلیل احمقانه‌ای خیال کردم میتونم یکی از اونهایی باشم که به درد این کار می‌خورن. نتیجه‌ش معلوم بود، با باز کردن اولین بسته بندی و دیدن جنازه‌ی متورم و سیاه شده که جای‌جای پوست بدنش ترکیده و به گوشت قرمز رسیده بود، حال خرابمو برداشتم و رفتم که رفتم...

همه‌ش چهره‌ی ماه محسن جلوی چشمم بود و تصوّر می‌کردم محاقش رو...


********


داغی که سعودی‌های لعین روی دل مردم ما گذاشتند، چه در سال 66 و چه در سال 94 و چه در همه‌ی تاریخ توطئه و فریب و نفاق و کینه‌توزی علیه ما، فقط و فقط با سرنگونی اون جرثومه‌های فساد و آزادسازی مکّه و مدینه خنک خواهد شد، ولی خبری که امروز ظهر بهمون رسید، نسیم خنک ملایمی به دلمون زد!

هلاکت 66 افسر سعودی و 83 نفر پرسنل و 2 افسر بلندپایه، زخمی شدن حدود 300 نظامی سعودی ملعون دیگه، نابودی 17 فروند جنگنده‌ی اف 16 و 9 فروند بالگرد آپاچی و دو پرتابگر موشک به قیمت میلیونها دلار و میلیونها دلار خسارت دیگه، فقط و فقط بر اثر اصابت یک فروند موشک اسکاد یمنی (که فن‌آوریش مال دهه‌ی 60 و 70 میلادی هست! نه شهاب و عمادی که متولّد 2015 هست!) که شعله‌ها و انفجاراتش تا 8 ساعت ادامه داشته!


********


شاید به نظرتون بیاد که نوشتن این مطلب هیچ ربطی به این وبلاگ نداشت! من از شما عذرخواهی می‌کنم، ولی واقعاً امروز اولین خبر خوش رو بعد از 22 روز سوختن شنیدم... دلم خواست بنویسم! همین!


لینک عکسها و زندگی‌نامه‌ی حاج محسن نازنینم، طوبی لَهُ و حُسن مَآب...


لینک خبر مربوط به نزول بلای یمانی به پایگاه خمس مشیط عربستان...


شبتون و شبم خوش!


  • یارو گفتنی

یادم نمیاد بعد از پست پایینی، مطلبی گذاشتم یا نه! اصلاً نمی‌دونم بعد از اون ماجرای پریدن اطلاعات سرورهای بلاگفا (که دورادور در جریانش بودم) چقدر از مطالبمو از دست دادم! ولی به هرحال فکر می‌کنم همون یادداشت پایینی (امروز روز دیگری است) جای خوبی قرار گرفته! حُسن مقطعی برای فصل قبل و شاید حسن مطلعی برای این فصل نوشتنم!

********

دیروز توی یک جمعی بحثی شد سر این که چی باعث خوشبختیه؛ هر کس نظری می‌داد و تقریباً میشه گفت اکثر دوستان معتقد بودند پول مهمترین عامل خوشبختیه! این «عامل» نه از جهت «عمل»کنندگی و اثرگذاری پول برای خوشبخت کردن آدمها، بلکه به عنوان ابزاری برای «معامله» کردن خوشبختی ... یعنی نوعاً معتقد بودند که با پول میشه همه چی رو خرید؛ سلامتی، عشق، رفاه، امنیّت و ...

یکی دو نفر که خودشون یا نزدیکانشون درگیر مشکلات جسمی و بیماری بودند، اعتقادشون این بود که هیچ پولی -ولو موجب تسهیل در روند درمان بیماری بشه- «درد» و «رنج» بیماری رو کم نمی‌کنه...

یکی از دوستان که اختلافش با خانواده‌ی همسرش باعث مشکلاتی توی زندگیشون شده بود معتقد بود که این مشکلات هم با پول حل‌شدنی نیست و مهمترین خوشبختی آدم، داشتن یار موافقه ...

یکی از دوستان اهل دل و شاعرپیشه‌ی افغانستانی هم با یادکردی از مشکلات کشورش، خوشبختی رو توی امنیت می‌دونست، نه هیچ چیز دیگه‌ای...

********

پیش از این خیلی وقتها به خوشبختی فکر کرده بودم؛ این که آیا خوشبختی واقعی وجود داره یا این که این خوشبختی، احساسی نسبی و انتزاعی هست که از مقایسه‌ی وضعیت خودم با دیگران به دست میارم... شاهدش هم این که خیلی وقتها کمبودها و مشکلات زندگی باعث میشن که خوشبختی رو توی چیزهایی بدونیم که نداریمشون!

********

خوشبختی، چه حقیقی و چه فرضی، احساس خوب «زندگی» رو به آدم میده... برای همه‌تون آرزو می‌کنم!

********

میدونی که از روزی که تو اومدی، گذر زمان نیست که فصل‌های زندگیم رو عوض می‌کنه... بلکه این لبخند و اشک توئه که تکلیف بهار و پاییز دلمو روشن می‌کنه ...

خوشبختی امروز من، همین لبخند امروز توست... 

  • یارو گفتنی