یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

نجمه یعنی ستاره...

جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۴۴ ب.ظ
یادداشت‌های یک پسر شوریده - نجمه یعنی ستاره...

اوایل فکر می‌کردم این «هم‌قدمی» و «هم‌سفری» صبحگاهی، از دم در خانه‌شان تا ایستگاه اتوبوس، تصادفی است؛ توی تاریک روشن صبح، همین که بیرون می‌زدم و چند قدمی از خانه دور می‌شدم و به جلوی در خانه‌شان می‌رسیدم، او هم از خانه‌شان بیرون می‌آمد و با لبخند گرمی سلام می‌گفت و تا سر خیابان می‌آمد؛ سر ِ خیابان، قدم به قدم من از بلوار پهن رد می‌شد و پای اتوبوس، با لبخند ازم خداحافظی می‌کرد و سوار اتوبوس شلوغ می‌شد و من با اتوبوس خط دیگری راهی محل کار می‌شدم.

کم‌کم به حضورش عادت کردم، یعنی صبح‌ها که به جلوی در خانه‌شان می‌رسیدم، ناخودآگاه قدمهایم کُند می‌شد تا او هم بیرون بیاید و باز هم سلام و صبح بخیر و باز هم همراهی در سکوت تا پای اتوبوس... گاهی مُشتی نخودکشمش یا چند دانه خرما از توی کیفم در می‌آوردم و توی جیبش می‌ریختم تا توی اتوبوس سرد، گرمش کند... .

این که دخترک توی آن سرما و تاریکی، تک و تنها، بدون سرویس و با اتوبوس راهی مدرسه می‌شد، برایم غم‌انگیز بود و چیزی که این غم را دردناک‌تر می‌کرد، کفشهای کهنه‌اش بود که با روپوش نو و مرتّبش اصلاً جور در نمی‌آْمد...

********

 مدّتی طول کشید تا بفهمم اسمش «نجمه» است... تا بفهمم که هم‌قدمی صبحگاهی‌اش تصادفی نبوده و مادرش پشت در کشیک می‌کشیده تا وقتی من به جلوی در خانه‌شان برسم، نجمه را راهی کند... تا بفهمم که پدرش پیک موتوری بوده و چند سال پیش تصادف می‌کند و جوان‌مرگ می‌شود و مادرش یک‌تنه بار زندگی را به دوش گرفته و غیرتمندانه زندگی را می‌چرخاند... تا بفهمم دستمزد پاک کردن سبزی (هر کیلو دویست تومان) و زعفران (هر کیلو سه هزار تومان) و یا شکستن گردو و... آنقدر نیست که هم برای خرید روپوش مدرسه کفایت کند و هم کفش ِ دخترک را نو کند... تا بفهمم شیرزن آنقدر مناعت دارد که زیر بار هیــــچ منّتی نرفته و سلامتی‌ و جوانی‌اش را داده، ولی چشم و دل و دامن ِ پاکش را به بهای بی‌بهای کمک ِ طمع‌آلوده‌ی بنگاهی و کاسب و ... محل نیالوده است...

********

دیروز، پنجشنبه، غلامحسین را به خواستگاریش فرستادم؛ دوست ِ  پاک‌سیرتی که چند سال ِ پیش، سرطان ِ بی‌رحم همسرش را از او و دو دختر مهربان و دوست‌داشتنی‌اش گرفته بود... محرّم و صفر، عذر موجّهی نیست برای تأخیر کار خیر ... هست؟!

و یقین دارم که نجمه، در دامان این مادر نیک‌نهاد و پاک‌ْنفس و این مرد متدیّن و خوش‌نیّت، ستاره‌ای می‌شود ان‌شاءالله...

********

سرمای استخوان‌سوزی که این روزها به پیشواز ِ زمستانی احتمالاً سخت و سرد آمده، دلم را می‌لرزاند برایاین مردبا آن بساط فکسنی حلبی‌-چوبی ِ کنار خیابان، بی‌هیچ حفاظ و گرمایشی...

دعایش می‌کنید..؟

6

  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی