امروز روز دیگریست!
سلام
شادی، آرام آرام به دلت مینشیند، درست همان لحظهای که پشت پنجره ایستادهای و نشستن آرام آرامِ برف را تماشا میکنی...
هراس و لرزی از سوز و سرمای حیاط و کوچه نداری، وقتی خانهات گرم است... مثل همان عاشقی که از نامهربانی کسان و ناکسان نمیرنجد و نمیلرزد، چون اجاق دلش به شعلهی عشقی افروخته است!
میشنوی صدای چکههای برفاب را ..؟! که از ناودان شکستهی حیاط، به زمین سفت و منجمد میچکد و یخ صلب و زمخت را سوزنسوزن، سوراخ میکند ... مهربانی و لبخند توست در این سیاهسرمای زمستان، که دل دوستت را به شوق میلرزاند و دل نادوستت را به رحمت -نرمنرم- گرم میکند ...
برف چه ساده و یکدست و نورانی و ناز، ملحفه میکشد به همهی زشت و زیبای طبیعت ...
و دیگر چه بهانهای میجویی برای شاد بودن ..؟!
چهلم محمد و سالگرد حسین -به تلخی فراوان و گزنده- گذشت، مثل همهی اتفاقات خوب و بد دیگر زندگی... به این یاروگفتنی نفله حق بدهید که این رویارویی مرگ و زندگی، آن هم در مورد نزدیکترین کسانش، اوقاتش را رنگرنگ کند! این برادر کوچکتان از آن بندگان ناجور خداست! و از همهشان ضعیفتر و جزوعتر و هلوعتر و ظلومتر و جاهلتر و ناقصتر ...
این مدّت دست و سرم پرمشغله و پراکنده ولی دلم مثل همیشه، پیش دوستان نازنین و بزرگوارم بوده و هست؛ امروز باز برگشتهام که -به شرط حیات- باز هم بنویسم و مزاحم چشم و وقت شما نازنینان بشوم و مثل همیشه محتاج و نیازمند توجّه و لطف و نقد و نظر شما عزیزان دلم هستم.
همدیگر را یاری کنیم تا به یاری ِاوگل بگوییم و گل بشنویم و گل بخندیم، مثل قدیمها!
نظرات بدون تأیید منتشر میشوند؛
مخلص همهی شما، یاروگفتنی
- ۹۳/۱۱/۰۴