خونه مادربزرگم توی یه کوچهی دومتری بود که موتور هم به زور ازش رد میشد، یه روز جاتون خالی ناهار آبدوغخیار مهمونش بودم؛ ما یه مثلی داریم که «آبدوغخیار که خوردی، همونجا کاسهتو بذار زیر سرت و بخواب!» و از همین باب، همونجا سرمو روی یکی از پشتیها گذاشتم و جنازهی دوغخورده رو انداختم که چرت بعد ناهار رو بزنم!
هنوز چشمام گرم نشده بود که دیدم سر و صدای بچههای توی کوچه بلند شد، سعی کردم بهش توجّه نکنم و خودمو بخوابونم که دیدم هرچی میگذره، داد و بیدادشون بلندتر میشه و ضربات توپشون به در خونه محکمتر!
کمکم هیاهوی بچهها اونقدر بالا گرفت که مادربزرگ هم با اون گوشای سنگینش متوجّه شد و شروع کرد غرّ و لند کردن! از لابهلای بد و بیراهاش فهمیدم که ظاهراً بارها و بارها باهاشون دعوا کرده و نتونسته حریفشون بشه و هر روز این بساط مردمآزاری بچهها برپاست!
پا شدم و پیرهن پوشیدم و رفتم سراغشون، چندین سال بود که از اون محلّه رفته بودیم و واسهی همین توی بچهها -که همشون اقلا 20-15 سال ازم کوچیکتر بودن- چهرهی آشنایی ندیدم! زدم به در پررویی و گفتم یار نمیخواین؟! بچهها که اولش با دیدن هیکل و هیبتم و اون مدل بیرون زدنم از خونه، به هوای این که برای دعوا و تشر اومدم سراغشون گرخیده بودن، با دیدن لبخند و پیشنهادم یخشون وا شد و یکیشون که از همه تپلتر بود، با خندهای که چشمای ریزشو ناپدید کرد ازم استقبال کرد و شدم نوک حملهشون!
چند دقیقهای باهاشون بازی کردم و در حالی که خیس عرق شده بودم، نفسنفسزنان بهشون پیشنهاد دادم که: به نظرتون دست و پای این کوچه تنگ نیست؟! اگه موافقین، بیاین باهم بریم دو تا کوچهی بالاتر که یه زمین خاکی واسه گلکوچیک داره و مزاحمتی هم واسه همسایهها نیست!
بچهها -که همیشه خیلی زرنگتر از اونی هستن که فکرشو میکنیم!- دستمو خوندن و یکیشون -که بزرگترشون بود- در حالی که توپ رو برداشته بود و عرق پیشونیشو با پشت آستین پاک میکرد گفت: شما برین خونهتون استراحت کنین آقا! ما خودمون میریم! ببخشید که اذیت شدین...
بعد اون آبدوغخیار و نیمدست(!) گلکوچیک و بدون اون هیاهوی توی کوچه، خواب بیشتر چسبید...
********
به نظرم نامردانهترین تبلیغات تلویزیون توی تابستون امسال، اون تبلیغی بود که نشون میداد بچهها توی پارک داشتن دنبال هم میدویدن و با وسایل پارک بازی میکردن، بعدش اون تبلیغاتچی با هیجان داد میزد که: آی بچهها! بهترین سرگرمی واسه روزای تابستون این بستهی کارتون کودکه که نمیدونم شونصدتا کارتون خارجی و... داره! برین بکپین گوشهی خونه و صبح تا شب کور بشین از زور خیره شدن به تلویزیون...
اونم توی این وانفسای کمتحرّکی و رنجوری این نسل نفله و درب و داغون ما و بعد از ما...
تتمّه:این اسامی بیربط و درهم برهم که صبح تا شب از تلویزیون هزار بار میشنویم و میبینیم رو ببینین: کفش پیادهروی تـ.ـنتاک، ماهیتابهی دوطرفهی آگـ.ـرین، کفشوی چرخشی پلـ.ـین، عینک آفتابی تروکـ.ـالر، بستهی کارتون کودک، بسته آموزش انگلیـ.ـیسی ناناسـ.ـتاپ، گیرندهی دیجیتال مارشـ.ـال، کبابپز دوگانهسوز پـ.ـلین، دستگاه دراز و نشست تـ.ـنتاک و...
باورتون میشه پول همهی این مزخرفات و بُـنجُـلجات، توی کیسهی یه شرکت فلان فلان شده میره؟!این هم سندش...
تکمله:با خودم قرار گذاشتم، هروقت میرم خرید، بین مارکها و برندهای مختلف یک کالا، دقیقاً اون چیزی رو که تلویزیون تبلیغ میکنه اصلاً اصلاً نخرم!
نظرتون چیه واسه این جریان یه کمپینی، کوفتی، چیزی راه بندازیم؟!؟
- ۰ نظر
- ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۴۵