تذکرة البلاگرز (1)
دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۲۶ ب.ظ
آن سوپری بنجل فروش، آن که دائم نیشش وا تا بناگوش، آن دمبریدهی ناقلا، آن که گوشت گربه به خلق فروختی به جای کالباس مارتادلا، آن طنزنویس زلزله،مولاتنا بانو زبلهقَدّساللهنفسهااز کهنه کاسبان اصفهان بودی و مدام در پشت دخل و ترازو از فشار جیش، لرزان و جنبان!

در وجه تسمیهی حضرتش گویند که در عهد جوانی، لیلا نام داشت و چون ید طـــــــولـــــــــــــایی داشت در صید انواع جک و جانور، از آبزی و هوازی و چرنده و پرنده و خزنده و رونده، و در هر یک از مراحل سیر و سلوک به تربیت جنبندهای (از اردک و طوطی و لاکپشت و کفتر گرفته تا گربهی دم حجله را که به جای قتل، بر درب حجرهاش گمارده و با کالباس گندیده تغذیه مینمود) همّت میکرد، عملهی ثبت احوال سجلّش را ضبط نموده، به جای آن اسم مهجور، "زبله"اش نام نهادند!

منقول است که شبی در عوالم بیخودی و کشف و شهود، بر حضرتشالهام شدکه پاپکورن و پففیل و نقل پیرزن و ذرّت بوداده و گل بلال، الفاظی متعدّدند برای یک معنا! و آن معنا از نوستالژیهای دورهی خردی وی بودی و با حضرت فیل، قرین!!!
مولانا نرگدای تنبونکی حکایت کند که در یوم پنجشنبهای، یکی از مریدان بر دکّان حضرتش برآمد و از معظّم لها درخواست بستهای نوا....اشتی نمود! مولاتناکرّماللهوجههاهمچنان که مطلوب وی را در نایلون مشکی پیچیدی، بستهای منچ نیز به عنوان اشانتیون عطا فرمودی! مرید مسکین در عجب شد و مولاتنا را پرسید: حکمت آن ملعبه چیست که در کیسهام نهادید؟ مولاتناسلّمها اللهفرمود: از خریدت بدانستم که شب جمعهات به فنا رفته! لهذا ملعبهای عطا کردم که اقلّاً با آن سرتان را گرم نموده و گذر ایّام و لیالی را تاب آورید! مرید بیچاره صیحهای کشیده و ترمز بریده، خشتک شلوار کردیش را دریده و سر به بیابان زایندهرود نهاد!

از کرامات حضرتش آن کهبا هر یک لیوان اینپوت، هشت لیوان اوتپوت از خودش به در کردیو دیگر کرامت آن که باذن الله،کرمهای وجودش، از دید آزمایشگران پنهان بماندی!
مروی
است که از غایت گرانفروشی و پردهدری، در اواخر عمر به عقوبت الهی دچار
آمد و دست به هر مأکولی که زدی، عیب و علّتی یافت! از جمله آن که بادمجانی
مشابه شوشول فرنود به سفرهاش آمد و روزی دیگر،اناری باسنکجبه دستش افتاد! والله العالم!
رحمة الله علیها!
*(با تشکر از زحمات ممولی ورپریده!)
- ۹۲/۱۰/۲۳