اقتراح عید اول
بعد از عرضهی اون لنگه مصرع زاقارت، ترشّحات فکری اساتید نازنین، چکیدن گرفت و این گوهرهای درخشان، از لابلای چین و چروک مغز مبارکشان هویدا شد!
شبنویسعزیز، زیر نور شمع قلم به دست گرفت و چنین فرمود:
عمرم گذشت از سی، ترشیدگان خدا را!
خواهی ملامتی کن یاروی بینوا را
البتّه، این بانوی فرهیخته پس از لختی تأمّل و اندیشه در احوالات خود، چنین سرودند:
عمرم گذشت از سی،ترشیدگان خدارا
دردا که زلف برفی خواهد شدآشکارا
ترشیده ی کهن سال!ای بی منال و اموال!
چشمت ز اشک سرخید،بارفته کن مدارا
آن یار باکرامت دیگر نشد سلامت
تو خود سلامت هستی پس شکرکن خدارا
ادیب عارف، سرکار خانمپینهدوزبا دیدن این مصرع و با به یاد آوردن قراضگی این شوریده، چنین سرودند:
عمرم گذشت از سی ترشیدگان خدا را
یارب هدایتش کن شوریدهی بلا را!
نوبت به عرض هنرشهرزادبانو که رسید، ایشان با این ادّعا که ترشیدگی و چروکیدگیشان مربوط به این وبلوگ و بچهباحال و سیستم32 میباشد، چنین فرمودند:
دردا که چین و چروک خواهد شد اشکارا
اسایش این وبلوگ تفسیر این دو حرف است
با بچه باحال مروت با 32 مدارا
در ادامه و با تشویق مکرّر حضّار، اعتماد به نفس ایشان به سقف چسبیده و ادامه دادند:
عمرم گذشت از بیست ،بیچارگان خدا را
دردا که این اقامت ،اخر نشد اشکارا
ای صاحب وزارت ،شکرانه ی صدارت
روزی قبول فرما این پرونده ی ما را
شهری به جیب ندارد چند صد هزار یورو
ای منشی وزارت امضا بکن اینا را
پس از این که سرکار شهرزاد از میکروفن و تریبون دلکنده شدند، نوبت به اشعاراراجیفیعزیز (اراجیفی اسم ایشان است! وگرنه اشعار ایشان عمراً اگر اراجیف باشد!) رسید:
عمرم گذشت از سی، ترشیدگان خدا را
راضی کنید که یک دم با من کند مدارا
عمری گذشته از من ، شوریدگی نصیبم
تقدیر من همین است "بو بیر ویداع" * یارا
هی پک زدن به سیگار دردی دوا نمی کرد
رفتم سراغ وبلاگ ؛ یاروی بی نوا را .... !!!
نان و پنیر و حرص است هرشب طعام بنده
از زندگی چه سیرم؛ بردار این غذا را
(* "بو بیر ویداع " به زبان ترکی یعنی این یک خداحافظی است)
در این قسمت از محفل، پدیدهی نوظهور آسمان ادبیات وبلوگ شوریده،فرشادخان پای بر سن نهاده و بعد از تعظیمی غرّاء به حضّار، اوهوم اوهومی کرده و فرمودند:
عمرم گذشت از سی ترشیدگان خدا را
ما که بغل کرده ایم دبّه ی ماجرا را
دبّه شکستگانیم سرکه ی سیب برخیز
باشد که باز ببینیم ترشی و دبه ها را
ده داف دور میدون بی آرایش داغون
سیگار به جای جی اف بهتر دانم شما را
سرکش مشو که چون من از ترشیدگی بروید
سبزه و قارچ و ریحون در مغز و دست و پا را
در این لحظه، و در لابلای تشویق شدید تماشاچیان ترشیده و شوریده،دختر خاصبلاگفا با آن لبخند برفیشان جیغی زده و فرمودند:
عمرم گذشت از سی، ترشیدگان خدا را
وبلوگ این شوریده ، خرسند کرد ما را
بعد از هنرنمایی ایشان، به ناگاهکلاغ دمسیاهبسی قشنگیپرزناناز بالای سن گذشتند و بستهای را بر کلّهی مجری برنامه کوبیدند! ابتدا تصوّر شد ایشان همان کلاغ اغفال شده معروف هستند و آن بسته هم، همان بستهی کذایی پنیر شیرآوران است! ولی مشخّص شد که نخیر! ایشان هم از شرکتکنندگان بودهاند:
گفتی زدهان ما شعر خواهی جانا
چقدر تو پسر ملوس و ماهی جانا
دمسیاه رو چه به شعر و شاعری
اندکی قار قار نماییم گاهی جانا
در این لحظه،سیمرغتخمطلا که با کمال فروتنی و تواضع در جمع تماشاچیان نشسته بود، به غیرت مرغیاش برخورد و برای ابراز وجود در مقابل چشمان عیالاتش (سکسکه و همهمه) بالای سن پرید و چنین سرود:
عمرم گذشت از سی، ترشیدگان خدا را
سیمرغ را بیارید، آن نازنین نگارا
کز معجز محبت، خاکم شود گلستان
شوریده گشته کله ام، او میدهد شفا را
ترشی نهاده ام من، دبه به دبه، صد تا
در مجلس عروسی، بگشای دبه ها را
یارو بگفته هر شب، آه ای خدای عالم
گر او بلا باشد، تقدیم کن بلا را
حسن ختام محفل هم، حضور و شعرخوانی سرکار خانمی گرانقدر از خوانندگان قدیمی وبلوگمان با اسم مستعارپشهبود (بعداً معرّفیشون میکنم که همهتون ذوقزده بشین!!) که فرمودند:
عمرم گذشت از سی،ترشیدگان خدارا!
تا کِی مجـــردی با، دنیــا کنم مدارا؟
خوبان همه پریدند، دیگر به خواب بینم
قاطی شدن به مرغان ، آوای قُد قُدا را !
تماشاچیان مشغول صرف کیک و ساندیس پذیراییشان بودند و برای ترک محفل آماده میشدند که ناگهان،بیدلعزیز نفسنفسزنان از راه رسید و در آخرین لحظات و همزمان با نوشتن این سطور چنین سرود:
عمرم گذشت از سی ترشیدگان خدا را
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
در خاتمه، شوریدهی ورپریدهی نفله، از همهی شما نازنینان صمیمانه تشکّر کرده و قلم گهربار یکیکتان را میبوسد!
- ۹۲/۱۰/۲۹