سبد کالها !
سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۱۰ ب.ظ
ناجوانمردْ هوا
سرد و یخبندان بود ...
باد و بوران و یخ و برف ِ دی و بهمنماه
سخت و سوزان و خشن
ریزان و وزان ...
و فراموش کردند عشق ...
یاران ...
ترکمن، مازن و گیلانی و ترک
یا بلوچ و لَـک و لر
و به کرمان و خراسان و حتّی کاشان
یا که تهرانی و اسپاهانی
استخوان همه لرزان ز ستمهای زمستان
گاز هم حتّی قطع ... !!
کوچهها یخبسته...
و خیابانها همه در زیر لحاف یخ و برف!
شهر خالی شد از عشّاق ... !!!
***
تا که ناگاه ...
مردی از خویش برون آمد و یک کاری کرد!
غم سرما و سیاهی ِ زمستان را
با سرانگشت که نه
با نوک تیز کلید تدبیر
سیخکی زد!
مردمان کِـرخ و یخ زده را
-چهرههاشان چو لبو-
گرد هم جمع نمود!
پشتْ درْ پشتْ که نه
پشت بنهاده به پیش ِ عقبی!
خلق را گرم نمود!
در صفی پر ز صفا
گرم و پر مهر و وفا ...
***
هیچکس گشنه نماند!
خلق سیر و سرشار
همه فارغ ز فریب و رندی
با عطایای کریمانهی شیخ:
کیسهای پر ز برنج هندی!
***
گوشهای دیگر ازین طُرفه سبد
دو سه تا مرغ بلادیده و بیچاره و لختی و پتی!
بی سر و همسر و بی تخم و رَحِـم!
راهی سفرهی این خلق خدا
در عروسی و عزا !
***
یک دو جین تخم در آن کُنج دگر
تخم بینطفه ولی پرمایه
مایهی قوّت میز و پایه (!)
و به قولی
خاویار فقرا !!
کوکو و اشکنه و املت و خاگینه
همه مدیون وجود تخمُرغ !!
***
در ته این سبد رؤیایی
قالبی میبینید!
مردهریگی که به جا مانده از زاغک پیر !
آنکه روباه به صد دوز و کلک
نتوانست به چنگ آورد و لقمه زند
حال از برکت این دولت و این دولتیان
طعمهی سفرهی این خلق عزیز!
مجلسی، شیک و تمیز!!
***
و دو قوطی روغن
مُسهِل رودهی خلق مشتاق!
(لوب یا ری یا کانت!!)
چقدر صاف و زلال!
همچو اشک عشّاق!
***
آی! ای مردم شهر
همگی خوش باشید !
منتظر در صف و زنبیل به دست!
تا دمد دولت صبح !
این هنوزش سحر است!
یا که نه، نصف شب است !!!
پسنوشت یک:ممنون از دلگرمی و همراهی همهی نازنینان بامعرفت توی این مدّتی که نبودم! یه هفته به تأخیر افتادن آزمون همان و به جفنگ افتادن شوریدهی ورپریده همان!
پسنوشت دو:التماس دعای پُست قبلی تا اطّلاع ثانوی ادامه دارد!
- ۹۲/۱۱/۱۵