∞
نقل است که در زمانهای قدیم ندیم، یکی از بندگان گشادهدست خدا یک تکه پنیر را در شیشهی دربستهای نگهداری میفرمود و هنگام صبحانه، آن را سر سفره آورده و اطفالش نان به شیشه میمالیدند و تناول مینمودند تا مبادا از چیز (همان پنیر!) مذکور چیزی کاسته شده و خدای نکرده روزی تمام شود! بعد از صرف صبحانه هم، پدر دست و دلباز فیالفور شیشهی کذایی را داخل صندوقی گذاشته و در آن صندوق را به قفلی کامپیوتری مغلوق مینمود تا مبادا دست طمع کسی بدان یازیده شود!!

روزی از روزها پدر فوقالذکر سرزده وارد خانه شد و دید که طفلان آزمند شکمچران، گرداگرد صندوق پدری نشسته، نانشان را به قفل صندوق میمالند و کوفت مینمایند! با مشاهدهی این صحنه، فیالحال غضبناک شده و کمربند از تنبان برکشیده (و چون تنبان مجهز به دوبنده نبود، از باسن وی بیفتاد و عیب و عورش هویدا گردید و ...) و طفلان سرکش را سیاست نمود و غرّید که: ای کارد به آن شکم خندق بلایتان بخورد که یک روز هم نمیتوانید نان خالی بخورید!!
غرض از تحریر این حکایت آن بود که ای رفیق گرامی یاروگفتنی که یارو از بوی گند چرکولیدگی تو به تنگ آمده و شیشهی عطر ماندهی کپکزدهای به تو هبه کرده! این چه کاری است که از عطر آن شیشه استفاده نمیکنی؟! آن وقت با افتخار میآْیی میگویی که یاروجان! من عطر تو را به خودم نمیمالانم و فقط شیشهاش را همراهم نگه داشتهام که هروقت دلتنگت میشوم بویش کنم و بعد باز دوباره قایمش کنم! و باز هم به خودم نمیمالانم که تمام نشود و همیشه بویش میکنم و الخ! آخر بندهی خدا! شیشهی عطر مال مالاندن است! تمام هم شد فدای سرت! تخمش را که ملخ نخورده! باز هم میروی میخری! فوق فوقش هم خودمان اسپانسرش را جور مینماییم!! چارهای کن آن بویاستفراغ ماهی، بعد از خوردن مردار جوجهی قورباغهی لهیدهکه از زیر بغلت تشعشع مینماید!!!
- ۹۲/۱۲/۰۷