یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

گُنده‌ی درون!

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۴۰ ق.ظ
یادداشت‌های یک پسر شوریده - گُنده‌ی درون!

اخیراً مُد شده که آدم‌بزرگها هر خراب‌کاری و گندزدنشون رو خیلی راحت به گردن موجودی معصوم و بی‌گناه به اسم «کودک درون» میندازن! انگار موجود غافل و از همه‌جا بی‌خبر «کودکی» رو عین بادمجون توی خمره‌ی وجود گنده‌شون ترشی انداختن واسه روز مبادا که هرجا کار نامعقول و خفنی انجام دادن و بعد به خاطرش بازخواست شدن، بندازنش گردن اون طفل ازهمه‌جا بی‌خبر! و البتّه چون این موجود درونی و دست‌نیافتنی هست و نمیشه مجازاتش کرد، این آدم‌ گنده‌هه هم به تبع اون از سرزنش و محاکمه در امانه!


کودک  درون یکی از شما خوانندگان فهیم وبلوگ درپیت!

البتّه اون قدیما و زمان بچگی یاروگفتنی (یعنی زمانی که یاروبچه‌ای بیش نبودیم!) اینطوریا نبود! کودک درونی وجود نداشت که هیچ، حتّی کودک بیرونی مثل یاروبچه(!) مثل آدم‌بزرگا بازخواست می‌شد و توقّع بزرگی ازش می‌رفت؛ این شد که ما از همون دوران طفولیّت با واقعیتی به نام «گنده‌ی درون» مواجه بودیم!!

یکی از مظاهر و علائم بزرگ شدن در اون روزگار «سواد داشتن» بود و چون یاروی ورپریده‌ی شما، شتاب زیادی برای بزرگ شدن و گنده‌نمایی داشت، به لطف والده‌ی صبور و پرحوصله‌‌ش از همون 4-5 سالگی و بدون مهد و مدرسه، خوندن و نوشتن رو یادگرفت!
شیوه‌ی آموزشی ما هم کاملاً با نظام آموزشی قدیم و جدید و جدیدتر (!) فرق داشت! یعنی به جای این که حروف رو یاد بگیرم و از ترکیب اونا کلمات رو بسازم، از همون اوّل شکل کلمات رو یکی یکی از والده می‌پرسیدم و بعد از نقّاشی کردن کلمات و با وررفتن به اونا، با مهندسی معکوس (!) کم کم به حروف می‌رسیدم!
حالا شما حساب کنین طول و عرض حوصله و بردباری والده رو برای آموزش انبوه صدها لغت به این کودک ورپریده‌ی سرتق! تازه اونم موقع آشپزی و خیاطی و نظافت و هزار و یک کار منزل (که ننه‌های اون موقع انجام میدادن و مامانی‌های حالا خیر!!)
امّا شکفتگی استعداد گنده‌ی درون ما بعد از این مرحله خیلی دیدنی بود! یاروی نوسواد تازه‌به‌دوران (خواندن و نوشتن) رسیده
، عـــــــــــــاشـــــــــق مطالعه شده بود و چون اون زمان به اندازه‌ی حالا کتاب بچگانه اختراع نشده بود، اولین منابع مطالعاتی ما از همون معدود مکتوبات موجود در صحنه بود!
فی‌المثل:

1. چرت و پرت‌های روی بسته‌بندی‌های مواد غذایی مثل پفک و پاکت شیر و آدامس و ...!
2. صفحات روزنامه‌هایی که از این ور اونور پیدا می‌کردم!
3. تنها کتاب داستان بچگانه که یادمه اون موقعا بهم رسید، به نام «الاغ پیر و گرگها!» که عمق تراژدی داستان رو  از همین تیتراژش می‌تونین بفهمین!
4. یک کتاب شعر به نام «شهر هفتصدتا کلاغ» (که چندسال پیش فهمیدم سیاسی بوده!) که توی کاغذباطله‌ها و کتابهای خونه‌ی مادربزرگ پیداکردم و با خاله‌های عزیز می‌خوندمش و چه کیفی می‌کردم با سرنوشت قهرماناش: شَفی و دَفی!
5. چندتا کتاب سیاسی که چون نه اون موقع و نه الان هیچی ازشون نمی‌فهمم، هیچی هم ازشون یادم نیست!
6. بعضی کتابای خونه‌ی فامیل که گمونم کتابای عزیزنسین و شریعتی و جمالزاده بودن!
6. و از همه مهمتر، کتابهای خونه‌ی مادربزرگ پدری (که اونجا آزادانه در اختیارم بود!) که اکثراً 18+ که چه عرض کنم، 35+ بودن و یاروبچه‌ی پنج-شیش‌ساله، با خوندنشون بسی مبهم می‌شد!
این اسمها رو از بس دیدم و باهاشون وررفتم، خوب یادمه: عاقّ والدین، امیر ارسلان نامدار، طریق‌البکاء، توبه‌نامه، قصیده مشکل گشا، داستان راستان، دیوان جودی، سراج القلوب، حلیةالمتّقین، مختارنامه، تعبیرخواب، سیاحت غرب، موش و گربه عبید زاکانی، دیوان حافظ، صد و ده حکایت (که یاروبچه‌ی معصوم، اونو Sodoodeye Hekayat می‌خوند و اسباب خنده و تفریح ملّت رو فراهم می‌کرد!)، پیوند دو گل یا عروس و داماد(!) (با جزئیات زفاف و آداب فرزندآوری و ...!!!)، طبیب خانواده، گناهان کبیره (!!!) و ... .

البتّه این مطالعات گسترده، عوارضی هم داشت! از جمله این که اکثر سؤالایی که در مورد کلمات کتابا پیش میومد، باعث سرخ و سفید شدن مخاطب می‌شد که آخرش با «بزرگ بشی می‌فهمی» و پذیرایی به صرف «نخود سیاه» سر و تهش هم میومد!
گنده‌ی درون یاروگفتنی در سن 5 سالگیش!

گاهی هم پاسخهای انحرافی  و الکی، این طفل معصوم رو اقناع می‌کرد! مثلاً یادمه زمانی توی یکی از این کتب وزین، در مورد انواع کیفرهای دنیوی و اخروی گناه ز*ن*ا خوندم! بعدش از ترس موهام سیخ شد و برای رفع ابهام در مورد این واژه‌‌ ی غریب به مادربزرگ محترمه مراجعه کردم! ایشون هم بعد از سرخ و سفید شدن
مذکورو تأمّل در احوالات ما فرمود: «چیزی نیست ننه جان! همین که مردی زنی رو کتک بزنه بهش میگن همون!» و گمونم نطفه‌ی این روحیه «حمایت از حقوق زنان»، همونجا در ما منعقد شد!

بله! این بود یکی از ماجراهای گنده‌ی درون ما که البتّه بعد از ورود به مدرسه، دست به ارتکاب جنایات و فجایع دیگه‌ای زد که اگه فرصت داشتیم و حوصله‌ داشتین، بعداً براتون تعریف می‌کنم!

  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی