یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

مورد عجیب قیری!

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۱ ب.ظ
یادداشت‌های یک پسر شوریده - مورد عجیب قیری!

 

محلّه‌ی قبلی، همسایه‌ای داشتیم که به پسرش می‌گفتیم قیری! از بس که این دم‌بریده، با قیر همه جور شرارت‌ می‌کرد! هر روز جلوی خونه‌شون دعوا بود سر این که نسناس به سر و لباس یکی قیر مالیده! یه شب توی قفل در مسجد قیر ریخته بود و صبح ملّت مجبور شده بودن توی پیاده‌رو نماز جماعت بخونن! یه روز مرغ یکی از همسایه‌ها رو گرفته بود و اونجای بدبخت قیر چسبونده بود و حیوونی به شب نرسیده، مرده بود! به خونواده‌ی خودش هم رحم نمی‌کرد؛ توی کفش خواستگار خواهرش قیر ریخته بود و بخت خواهرش اینجوری قیری شده بود! همیشه‌ی خدا هم سر این موضوعات و جریانات دیگه با ننه باباش دعوایی بود!

http://www.goodhousekeeping.com/cm/goodhousekeeping/images/77/ghk-stainbuster-tar-mdn.jpg

خلاصه، جونم بهتون بگه که چند روز پیش برای رفتن به جایی آژانس گرفتم؛ سوار که شدم دیدم بـــه! راننده‌ش همون آقا قیری خودمونه! جوون برومند و رعنایی شده بود و برای خودش تیپ و قیافه‌ای درست کرده بود مَکُش مرگ ما!

احوالپرسی کردیم و  از رابطه‌ش با پدر و مادرش پرسیدم و اختلافاتش، گلایه می‌کرد از این که باهاش خوب نیستن! می‌گفت من هیچی توی فرزندی براشون کم نذاشتم! می‌گفت فقط آزادی می‌خوام! دلم می‌خواد هرچی می‌خوام بخورم و هرچی می‌خوام بپوشم و با هرکی می‌خوام بگردم، از اون طرف هم قول میدم از هیچ خدمتی براشون کم نذارم! فقط اونا کاری بهم نداشته باشن و گیر ندن!

 می‌گفت به نظرت این عادلانه نیست که من همه‌ جوره کاراشون رو بکنم، ولی از این طرف هم آزاد باشم هرکار دلم خواست بکنم؟!

ازش پرسیدم: مطمئنّی خدمت و کمکی که بهشون می‌کنی، واقعاً واقعاً برای اونهاست...؟ فرصت جواب نشد و به مقصد رسیدیم، شماره‌مو بهش دادم و خداحافظی کردیم...

********

دیشب یکی دو ساعت بعد افطار بهم زنگ زد، اولش خوش و بش و قبول باشه و التماس دعا... و بعدش رفت سر اصل مطلب! این که بعد پیاده شدنم، خیلی به سؤالم فکر کرده... این که اطاعتش از پدر و مادرش نه به خاطر اونا، که در واقع برای ارضای نیاز نیکوکاری خودش و کسب اون اعتماد و احترام اجتماعی بوده؛ این که اگه واقعا می‌خوام فرزندی کنم براشون، باید مطیعشون باشم همه جوره، نه فقط توی چیزایی که دلم می‌خواد! این که می‌خوام از این به بعد، خواسته‌ی اونها رو به خواسته‌ی خودم مقدّم بدونم -حتّی اگه خودم خوش نداشته باشم- تا دیگه ایشالا عاقبتم «قیری» نشه...

********

حالا من موندم که آیا واقعا من برای پدرم..؟ من برای مادرم...؟ من برای خدا...؟

 

 33

  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی