طامات (4)
«خلیل» صفة مشبّهة، مأخوذ از «خ ل ل» که آن خود اصل واحدی است که به «دقّة» یا «فُرجة» بازمیگردد و عرب به دوستیای «خلّ» گوید که بی غلّ و غشّ باشد، آنچنان که گویا همهی «خلل و فرج» را میگیرد؛ دانسته بودید که صفة مشبّهه به لحاظ هیأت دالّ بر ثبوت است و با چنین مادهای (که لازم بودنش بدیهی است) بر دوستی بینهایت صمیمانه و پایدار دلالت میکند ...
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند ... چه کاری؟! مگه سوز و درد و زخم هم کاری میکنه؟! بله! معلومه دیگه! مگه ندیدی اون نویسندهی نامعروف ِ نامیزون ِ ناهمهچیز نوشته بود: در زندگی زخمهایی هست که مثل ... اوم، مثل چی بود؟! آهان! مثل سوهان، روح آدم را آهسته آهسته در انزوا میخراشد و میتراشد و برق میاندازد و پس ِ هریک از این سوختنها، «مَرد»تر و «قوی»تر سر بر میدارد ... و البتّه یادگارهایی هم برایش میماند! زخمهایی بر دل و موی سپید بیشتری بر سر ...
گاهی سپیدی دستاش از زیر چادر مشکی بیرون میزد و عین سرک کشیدن ماه توی شب تاریک، چشم زمینیها رو به خودش میکشید ... و مَرد چقدر هی خودشو خورد و خورد تا چیزی نگفت و به خونه رسیدن ... همین که بابت انگشتر هم قول رعایت داد، یه عـــــالمه بود ...
ای وای و ای وای از روضهی انگشتر ... و ای وای و ای وای از عزاداری حمید دیوونه با اون دست علیلش (و برچسب اسم و تلفن دوخته شده روی سینهش)...توی خیمهی هیأت همراهان ... اونقدر سرتو به لولهی داربست کوبیدی که آخرش خون سرت با عرق پیشونیت قاطی شد و بعد که مداح خوند: «برادر جان سلیمان جهانی... چرا انگشت و انگشتر نداری..» با کف دست محکم زدی به پیشونیت، خون شتّه زد روی صورت من و من نمیدونستم به حال تو گریه کنم یا به روضه... خوش به حالت که میگن دیوونهای و عذرت پذیرفته است...
راستی یه عذرخواهی بدهکارم بهت! راستش تا وقتی هوا سرد نشد و نیومدم پایین، از دوش پایین استفاده نکرده بودم و متوجه خرابی دوش آب و عوضی بودن رنگ قرمز و آبی شیر سرد و گرمش نشده بودم! با خودم گفتم: با خودش میگه این واسه شیرای آب خونهی ما طبابت میکرد، ولی شیر دوش خودشون هنوز کچله! و با خودم گفتم: چقدر دلتنگشم ... و با خودم خندیدم! و با خودم گریه کردم! و باز هم با خودم دلتنگ شدم ...
سینهی موسی تنگ بود و کارش سخت شده بود و زبانآور هم نبود و پشتی هم نداشت و این همه، نبرد با فرعون ِ سختْدل و سختْسر را دشوارتر مینمود... پس به نماز برخاست و دست به دعا برداشت و نخست از همه، گشادگی سینه را از خدا طلبید که: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی...
حکایت همچنان باقی ...
- ۹۳/۰۸/۱۴