یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب
یادداشت‌های یک پسر شوریده - از خاطرات اتوبوس‌سواری!

پیش‌نوشت: آدم عاقل کاری نمی‌کنه که مجبور بشه عذرخواهی کنه! ولی افسوس که این یاروی کلّه‌خراب شما عقلی نداره که این چیزا حالیش باشه! پس بازم عذرخواهی می‌کنم که کمتر خدمت می‌رسم! و ممنونم از همه‌تون که میاین و میرین و همیشه بهم لطف دارین!

********

توی ایستگاه منتظر اتوبوس بودم که یه بنده خدایی اومد سلام و احوال‌پرسی که به‌به! جناب یاروگفتنی! حال و احوالت چطوره؟! وبلوگت درچه حاله و فلان و بیسار! از اونجایی که روابط عمومی شوریده‌ی شما خیلیییییی بالاست، منم با وجود این که نشناختمش باهاش گرم گرفتم و احوال عیالاتشو پرسیدم و گفتم چه خبر از سبدت و هوا چطوره و ... که یه دفگی دیدم ابرهای تیره‌ی غم و اندوه به صورت این تازه‌رفیق ما نشست و شروع کرد نالیدن که من مسافرم و از یه شهر دیگه اومدم و اینجا جیبمو زدن و پول ترخیص عـــمّــه‌ی مریضم از زایشگاه رو ندارم و این قبیل تضرّعات و الحاحات!!!


گدای فوق تزئینی است!

این شد که دریای رحمت یاروگفتنی به تلاطم اومد و باعث شد دست توی جیب کنم و یک پونصدی چروکیده‌ی پلاسیده، تقدیم تازه‌رفیق مقروض مدیون درب و داغونم کنم! (خوب پونصد تومن هم پونصد تومنه دیگه! مهم نیت آدمه! خسیس هم نیستم!!)

تازه‌رفیق که قبلش با ارزیابی دک و پز الکی ما، توقع بیشتری داشت، قدری رو ترش کرد و با اخمی جانکاه، ادامه‌ی ذکر مصیبتش رو خورد و راهشو گرفت رفت!

اما ماجرای اصلی، بعد از رفتن تازه‌رفیق شروع شد! بنده خدایی که چندقدمی ما شاهد ماجرا بود، اومد جلو، یه نگاهی به سرتاپای هیکل قناسم کرد و شروع کرد نصیحت کردن که: فرزندم! کارت درست نبوده! تو نباید به این قسم جماعت مستضعف‌نمای گداپیشه کمک کنی و این گداپروریه! خاک تو سرت بکنن که با این حرکتت باعث شدی طرف به گدایی عادت کنه و بمیری که بلد نیستی محرومین واقعی جامعه رو دریابی و ... !! سرمو پایین انداخته بودم و شرمسارانه به افاضات این یکی تازه‌رفیق گوش می‌کردم که یهو یه تازه‌تازه‌رفیق دیگه‌ای پیدا شد و به این یکی گیر داد که: آقا اصلاً به تو چه؟!؟ این یاروگفتنی شریف ما (!) نون باطنش رو می‌خوره! و خدا به نیتش اجرش میده و ایول داره و دمش گرم و تو چرا مانع خیر میشی! طرف هم کم نیاورد و گفت: اصلا همین طرز تفکر شماست که باعث میشه مملکت بوووووق قووووووووووق قییییییییییییییق بییییییییییییق!!! (!!)

خلاصه چشمتون روز بد نبینه! یه دعوایی داشت راه می‌افتاد این شکلی:


که خوشبختانه اتوبوس ما رسید و جونمون رو برداشتیم و دررفتیم!! و البته بعدش از شیشه‌ی اتوبوس دیدیم کهاینبنده‌های خدا تازه‌رفیقهای ما سر پونصد تومنی پاره‌پوره‌ی ما همدیگرو داشتن می‌جوییدن!


حالا شما تماشاچیان فهیم و همیشه‌ در صحنه بفرمایید که این وسط حق با کی بود؟!؟ اول شخص مفرد؟! تازه‌رفیق؟! تازه‌تازه‌رفیق؟! مدافع اول شخص مفرد؟! سایبون ایستگاه اتوبوس؟! سبد؟! عمّه‌ی تازه‌رفیق؟! کی؟!؟

* می‌گم ممالک خارجه امکانات داره می‌گین نه! نامرداگداهاشونهم گدان واقعا!! خدا شانس بده!!

الحاقیه یکم:یاروگفتنی شوریده، هرگونه نسبت سببی، نسبی، خونی، نژادی الخ  را با اینموجود کف‌کرده‌ی نالوتی آبروبر  که با رحم نکردن به حتّی برف خدا، آبروی هرچی ترشیده‌ی شوریده‌ی ورپریده را به باد فنا داده است تکذیب نموده و در اسرع وقت بابت این قبیل افترائات، از دست ممولی ناجنس به مراجع قضایی ذیربط شکایت خواهد کرد!
الحاقیه دویم:Help Me Please در خصوص سایت مناسب و دائمی و صدالبته مفتی برای آپلود تصاویر!
الحاقیه سیم:با تشکر صمیمانه از نازنینانی که حواسشون به نگارش من هست و غلطهامو متذکّر می‌شن، جسارتاً جهت اطّلاع:  واژه‌ی "قناس" عربی نیست و هیچ ربطی هم به "ناقص و نقص و نقصان و ..." نداره، نه از حیث معنا و نه از حیث ریشه‌ی کلمه و املاءش هم همین‌شکلی درسته و شاهدش هماینجا!
الحاقیه‌ چهارم:مدتهاست از"پینه‌دوز"و"شهرزاد"و"بچه باحال"و"نسیم"و یه عده دیگه از رفقای بامرام وبلوگ خبری نیست! به یادشون هستیم، همیشه! حتی اگه قابل نمیدونن بازم سر بزنن!

  • یارو گفتنی

اول از همه، بیدل دم‌بریده نمیدونم از کجا عکس صبیه‌ی ورپریده‌ی مارو پیدا کرده بود که چون زورش به خود ما نرسید، عکس اون طفل معصوم رو اینجا گذاشت تا سیل عظیمی از مشتاقان غلامی ما و خواستگاری ایشون، درب حرمسرای همایونی مارو از پاشنه در بیارن و تلفاتی بالغ بر چهارهاهزار نفر باقی بذارن!


آفرین بابایی! بنویس yahoo  بعد کنترل+اینتر رو بزن، جایی که باز شد کارخرابی کن!

بعد از اون پشه‌ی عاشق‌پیشه، یکی از عکسهای دوران تحصیل بنده رو که بسیار بچه‌مثبت بودم و اولین دوبنده‌م رو توی اون دوران از ناظم مدرسه کادو گرفتم رو رونمایی کرد:

یادش بخیر! پاپیون سبز بسته بودم، دماغمو بریدن!!


از ناجنسی و ورپریدگی ممولی هرچی بگم کم گفتم! این دم‌بریده‌ی نمک‌نشناس هم مثل بیدلی زورش به ما نرسید و عوض این که از خود ما بگه، به یکی از ضعیفه‌های حرمسرای ما گیر داد!(برین ببینین چی نوشته!)حیوونی ضعیفه‌ی ما رفته بود توی یاهو تف کنه برگرده که اینجوری توسط ممول خفت شد:
اقدس‌جون کجایی که شوریده‌ت دق کرد از دوریت! فدای لنگای بلوریت بشم من!

توت‌فرنگی جزجیگر خورده هم نمیدونم چی از ما دیده که مارو تشبیه کرده به شبح کاسپر!!

ما بر روی سریر همایونی و درحال تیمار یکی از ضعیفگان نفله‌شده!!

بله! و البته دم باجناق عزیزمان، حاج علیرضا خان روح‌سرد بابای خوب هم گرم که در تمامی این موارد، هوای این باجناق ذلیل‌مرده‌شان را داشته و از نشر و نشت اکاذیب و افترائات بیشتر جلوگیری فرمودند!!

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - شوریده‌شناسی


یک زمانی، اون قدیم ندیما، مشتریای وبلوگ قراضه‌ی ما، طی یک تلاش نافرجام دنبال پیدا کردن چهره‌ی ما توی تصویر خاک‌برسری توضیحات وبلوگ بودن! یعنی این:



چندی پیش هم،زبله‌بانوی شیطون‌بلا، نمی‌دونم کجا و چطور که خودم هم نفهمیدم سونوگرافی‌م کرد و کودک درونم رو این‌طوری نشون داد:



امشب هم، اینممولی ناجنس ناقلا، نمیدونم از کجا عکس یکی از نوامیس از حرمسرا گریخته‌ی مارو پیدا کرده و توی وبلاگ کوفتیش پخش کرده:



حالا شما بفرمایید اینیاروگفتنیشوریده‌یترشیده‌یدربه‌درجون‌سختچشم‌وگوش‌دریده‌یورپریده‌ینفله‌یدوبنده‌بندتنبون‌گل‌گلیبا اون حرمسرای کذایی و ضعیفه‌های جورواجورش رو چه جوری تصور می‌کنین؟!؟

پس‌نوشت:با خبر شدیم یه عده صهیونیست مزدور استکبار جهانی، یه سایت درپیت زاقارت راه انداختن و از شهرت و نیکنامی وبلوگ ما (یعنی YAAROO) سوءاستفاده کرده و با زیر پا گذاشتن قانون کپی‌رایت، اسمی شبیه اسم مارو برای سایت قناسشون انتخاب کردن! یعنی YAHOO! حالا همگی پاشین برین در اعتراض به این عمل ددمنشانه یکی یه تف گنده توی سایتش بکنین و برگردین!!

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - آدمْ پیکانی

پیکان رو دوست دارم! 

توی پیکان که میشینی، گرما و سرمای بیرون میره توی پوستت! از تابستون و زمستون دور نمیشی!

پیکان ادا نداره! صاف و ساده است! زور نمیزنه که هرجور شده به زور کولر و هیتر، هواتو داشته باشه!

سوار پیکان که هستی، سر و صدای موتور و اگزوزش رو می‌شنوی! وقتی بهش فشار میاد و زوزه میکشه، با تمام وجودت حسش میکنی ... نه که فقط چشمت روی آمپر ببینه دور موتور قرمز شده!

پیکان کم خرجه! کل چراغا و آینه‌هاشو بشکنی، اندازه یه چراغ بغل بعضی ماشینا هم خرج رو دستت نمیذاره!

صاف و ساده است پیکان! وقتی دلش بگیره و روشن نشه، هر ننه قمری کاپوتشو بزنه بالا میتونه عیب‌یابی کنه و بگه چه مرگشه! دیاگ میاگ و شل‌کن سفت‌کن نمیخواد!

فرمون پیکان به زور هم که شده، تورو همراه خودش میکنه! قرّ و فرّ الکی نداره! ننه من غریبم بازی در نمیاره! گاهی باید شونه‌ت در بیاد تا یه دور سه فرمون بزنی باهاش!

پیکان اون‌قدر دل‌گنده هست که حتی اگه خونوادت ده پونزده نفری باشن، بازم میشه روش حساب کرد واسه زدن به دشت و تاب بستن به درختای منتطر بچه‌ها و جوجه سیخ کشیدن توی طبیعت! احدی هم نگران بی‌کلاس شدنش نیست!


پیکان اهل تعارف نیست! خوش نداره با قطره‌چکون اینجکتور براش لقمه بگیرن! مردونه می‌لمبونه! غمش هم نیست که مسخرش کنن و بگن صدی پونزده و آخرش به همین جرم، نفله‌ش کنن!

پیکان اونقدر مغرور هست که واسه روشن شدن و روشن موندن چشمش دنبال باتری نیست! روشن که شد، باتری رو بردار! اصلا یه چیزی اونورتر! باتری هم نداشت، ده متر هلش بده، بعد بزن روی دو و روشنش کن! به همین راحتی!

اسکلت پیکان مرد مرده! حتی اگه سوسولش کنن و بجای سپر استیل قدیمی‌ش، سپر جوشن بذارن براش! استطقس‌داره و لامرگ و قرص و محکم! قرص قرص! محکم محکم!

********

آدمْ‌پیکانی‌ها رو دوست دارم ...


  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - جان‌سخت!


کلّه‌ی صبح جلسه کاری داشته باشی، بعدش یههمایش نه ساعته(از 8 صبح تا 5 عصر) دعوت باشی و اتفاقا همون روز هم با لوله‌کش قرار داشته باشی برای نصب آبگرمکن توی خونه و از قضا یه کار کوچولو مثل شرکت در آزمون ارشد هم همون روز عصر برات پیش اومده باشه و سرشب هم یه جای دیگه، جلسه‌ی دیگه داشته باشی، چه اتفاقی میفته برات؟! بله! باید یه شوریده‌ی جون‌سخت باشی تا همـــــــه‌ی اینا رو انجام بدی و بعدش هم تازه بشینی سر وبلاگ و از خودت پست در بیاری!!! اگه اصل تکامل انواع اون حاجی چارلی خان داروین رو بپذیریم، اجداد این شوریده‌ی نفله‌ای که روبروی شما نشسته، یحتمل بجای میمون، چیزی در حدود آرمادیلو بوده!!

غرض از مزاحمت و تصدیع، این که ما هنوز زنده‌ایم وهمونطور که عرض کرده بودم، چیزی که منو نکشت ان‌شاءالله قوی‌ترم کرده و می‌رسم خدمت یکی‌یکی شما و خیلی خیلی مخلص و دست‌بوس دوستای گلم هستم که توی این دوره‌ی فترت بهم سرزدن و جویای حالم بودن! فدای همه‌ی شما و از خدا می‌خوام بهم عرضه‌ی جبران این همه لطف رو بده ...

تکذیبیه:از همین تریبون، تمامی تهمت‌های ناشایستی که عده‌ای معلوم‌الحال به بنده چسبوندن (از جمله نفله شدن توی صف سبد و درگیر بودن واسه شستن ظرفهای حرمسرا و بلا‌ به دور جلوس بر سر منقل و تر شدن فیل و ...) را قویاً تکذیب کرده و خودمان را اکیداً تبرئه می‌نماییم!!

  • یارو گفتنی


ناجوانمردْ هوا

سرد و یخبندان بود ...

باد و بوران و یخ و برف ِ دی و بهمن‌ماه

سخت و سوزان و خشن

ریزان و وزان ...

و فراموش کردند عشق ...

یاران ...

ترکمن، مازن و گیلانی و ترک

یا بلوچ و لَـک و لر

و به کرمان و خراسان و حتّی کاشان

یا که تهرانی و اسپاهانی

استخوان همه لرزان ز ستمهای زمستان

گاز هم حتّی قطع ... !!

کوچه‌ها یخ‌بسته...

و خیابان‌ها همه در زیر لحاف یخ و برف!

شهر خالی شد از عشّاق ... !!!


***

تا که ناگاه ...

مردی از خویش برون آمد و یک کاری کرد!

غم سرما و سیاهی ِ زمستان را

با سرانگشت که نه

با نوک تیز کلید تدبیر

سیخکی زد!

مردمان کِـرخ و یخ زده را

-چهره‌هاشان چو لبو-

گرد هم جمع نمود!

پشتْ درْ پشتْ که نه

پشت بنهاده به پیش ِ عقبی!

خلق را گرم نمود!

در صفی پر ز صفا

گرم و پر مهر و وفا ...

در صف یک سبد اقلام مفید

صف تدبیر و امید!

مردمان جمع شدند! دور هم گرم شدند!


***

هیچکس گشنه نماند!

خلق سیر و سرشار

همه فارغ ز فریب و رندی

با عطایای کریمانه‌ی شیخ:

کیسه‌ای پر ز برنج هندی!

***

گوشه‌ای دیگر ازین طُرفه سبد

دو سه تا مرغ بلادیده و بیچاره و لختی و پتی!

بی سر و همسر و بی تخم و رَحِـم!

راهی سفره‌ی این خلق خدا

در عروسی و عزا !

***

یک دو جین تخم در آن کُنج دگر

تخم بی‌نطفه ولی پرمایه

مایه‌ی قوّت میز و پایه (!)

و به قولی

خاویار فقرا !!

کوکو و اشکنه و املت و خاگینه

همه مدیون وجود تخمُرغ !!

***

در ته این سبد رؤیایی

قالبی می‌بینید!

مرده‌ریگی که به جا مانده از زاغک پیر !

آنکه روباه به صد دوز و کلک

نتوانست به چنگ آورد و لقمه زند

حال از برکت این دولت و این دولتیان

طعمه‌ی سفره‌ی این خلق عزیز!

مجلسی، شیک و تمیز!!

***

و دو قوطی روغن

مُسهِل روده‌ی خلق مشتاق!

(لوب یا ری یا کانت!!)

چقدر صاف و زلال!

همچو اشک عشّاق!

***

آی! ای مردم شهر

همگی خوش باشید !

منتظر در صف و زنبیل به دست!

تا دمد دولت صبح !

این هنوزش سحر است!

یا که نه، نصف شب است !!!



پس‌نوشت یک:ممنون از دلگرمی و همراهی همه‌ی نازنینان بامعرفت توی این مدّتی که نبودم! یه هفته به تأخیر افتادن آزمون همان و به جفنگ افتادن شوریده‌ی ورپریده همان!
پس‌نوشت دو:التماس دعای پُست قبلی تا اطّلاع ثانوی ادامه دارد!
  • یارو گفتنی


نوشته شده در چهارشنبه ششم آذر 1392 ساعت 10:16


اگر می‌خواهید کامتان برای مدتی تلخ شده و از لذات زندگی هیــــــــــــــچ بهره‌ای نبرید!

اگر گنه‌کار هستید و می‌خواهید گناهانتان بریزد و استخوان سبک کنید!

اگر از آنانی هستید که گمان می‌کنند هرچیزی که من را نکُشد، قوی‌ترم می‌کند!

اگر مغز اضافی دارید و جمجمه‌تان سنگینی می‌کند و دنبال جایی برای خرج کردنش هستید!

اگر می‌خواهید شهوات و احساساتتان را کنترل کنید و فعلاً بی‌خیال درد ترشیدگی و شوریدگی شوید!

اگر می‌خواهید گذشت زمان را خیلی سریع احساس کنید و همه‌اش منتظر فردا نباشید!

اگر می‌خواهید مدّتی با همگان مهربان‌تر شده و به همه التماس دعا بگویید!

اگر می‌خواهید به جذابیت‌های نهفته‌ی صفحات مشخصات و مقدمه‌ی کتابها و پرزهای قالی پی ببرید!

اگر می‌خواهید از میزان آموزندگی شبکه‌های بازار و چهار تلویزیون مطلع شوید!

اگر طالب هیجان هستید و با دیدن کابوس و خواب ناجور، هیجان‌زده می‌شوید!

اگر می‌خواهید بی‌خیال اینترنت و وبلاگ شده و لَختی (نه لُختی!) از شر این شیطان بیاسایید!

و اگر هزار درد بی‌درمان دیگر دارید و می‌خواهید سرتان را که درد نمی‌کند، دستمال ببندید!

همین امروز به سایت http://www.sanjesh.org/ مراجعه فرموده و در اولین آزمونی که به چشمتان خورد، شرکت فرمایید!!!

لذا و به علّت پاره‌ای تعمیرات (!) این حقیر فقیر، شوریده‌ی ترشیده‌ی ورپریده، تا اطلاع ثانوی از ارائه‌ی هرگونه پُست در وبلاگ معذور بوده و از همگان حلالیت طلبیده و ایشان را به خدای مهربان می‌سپارد و از یکایک بزرگواران التماس دعای خیر دارد!!!

*** خلاف ادب بود که بی‌خبر برم و منتظرتون بذارم.

واقعاً سرم درد نمی‌کرد ولی برای خودم دردسر درست کردم! خیلی درسخون نیستم، ولی می‌خوام قبول نشدنم به عذر وبلاگ نباشه و خاطره‌ی بدی نمونه برام از وبلاگ ... پس با اجازه‌ی شما عزیزای دلم، یکی دو هفته‌ای از خدمتتون مرخص می‌شم! البتّه نه این که کلّا نیام! میام انشاالله تا جایی که بتونم! کامنتها رو هم سعی می‌کنم جواب بدم! ولی اجازه بدین این دو هفته مطلب نذارم و انشاالله بعد از آزمون با یه انرژی مضاعف یه دفگی منفجر بشیم و دور هم بتّرکونیم!!

ممنون از همراهی و همدلی همه‌ی شما نازنینان! همیشه محتاج دعاهای خوبتون هستم!

واقعا از صمیم قلب همه‌تون رو دوست دارم و به خدای مهربون می‌سپرمتون!

  • یارو گفتنی


صبح از طرف محلّ کار رفتیم چکاپ دوره‌ای سالانه‌؛

اولش نمونه‌گیری خون بود؛ یه پرستار مهربون و ناز، با سیبیلای قمر در عقربی (هه! خیال کردین یارو میره پیش پرستار زن؟؟!! عمرا!!راستش گیرمون نیومد!!) آستین مبارکمو بالا زد و در حالی که ندید پدیدانه به دوبنده‌م خیره شده بود، سوزن سرنگ رو اشتباهی به استخون آرنجم فرو کرد و باعث شد مشتم در یک واکنش غریزی به زیر پوزش اصابت کنه و جیغش به هوا بره! این از این!

بعد از اون نوبت به آزمایش -گلاب به روتون- ادرار رسید؛ وقتی به دبلیوسی مربوطه برای نمونه‌گیری مربوطه مراجعه کردم، یه آقاپسر جوون رعنا یواشکی در گوشم گفت: نمونه‌ی سالم فقط پنج‌هزارتومن! نمیدونم کجای این قیافه‌ی نکره‌ی من به معتادایی می‌خورد که برای تست اعتیاد میرن اونجا و این باعث شد که با شغلی جدید و آبرومند و با درآمد صددرصد حلال (جیش‌فروشی!)‌ آشنا بشم! جداً آدم خلّاق باشه هیچوقت بیکار نمیمونه!! اینم از این!

بعد از ارائه‌ی نمونه‌ی فوق به پنجره‌ی مربوطه، راهنماییم کردن به اتاق دکتر قوزبیلاخیان که نمیدونم با کدوم باجناقش دعواش شده بود که مدام غرغر میکرد و تلافیشو سر من بیمار (البته بیمار الکی! چیزیم نبود خوب!) خالی میکرد! این آقادکتر مهربون با همون چوب‌بستنی‌های معروف افتاد به جون سولاخ سمبه‌های بدنم (البته همه‌ش نه ها! فقط گوش و دهن و بینی! بر فکر بد لعنت!) و بعدشم دندونامو شمرد و یه کم با لق‌لق و تق‌تق‌شون بازی کرد!! بعدشم فشار خونم رو اندازه گرفت و گفت 12 روی 8 هستی و خیلی خوبی! منم گفتم اختیار دارین و خوبی از خودتونه که نمیدونم چرا با لگد زد به ساق پام و گفت گم شو بیرون! اینم از این!

بعدش یادم اومد که ای داد بیداد! دکتر قوزبیلاخیان یادش رفت قد و وزنمو با ترازوی مجانی توی اتاقش اندازه بگیره! لذا زدم به در ننه‌ من غریبم و دوباره برگشتم اتاقش و خودمو وزن کردم و چون دیدم دوباره داره چپ نگاه می‌کنه، از ترس جونم متراژ رو هم گذاشتم واسه محل کار و کارمند تاسیسات که یه متر فنری خوب داره و کارمو راه میندازه و از اتاقش متواری شدم! اینم از این!

حالا هم خدمت شما رسیدم که بگم به لطف خدا و علی‌رغم همه‌ی پیش‌بینی‌های انجام شده، سالم سالم بودم و حتّی یک اپسیلون ترشی یا شوری اضافی هم توی خون و جونم نبود و همچنان همه‌ی شمارو دوست دارم! همین!


خوش‌خبری:مشتریای وبلوگ قبلی یادشونه که یه خواننده‌ی باصفا و ترشیده و باکمالات و نفله‌ای داشتیم که از قضا توی یه مسابقه‌ی تفسیرالتصاویر برنده شد و مع‌الاسف یه دفگی گم و گور شد و جایزه‌ش (بیست هزار ریال شارژ! یعنی به عبارتی 20000 ریال شارژ موبایل)به گردن ما موند! حالا به عرضتون می‌رسونم که بالاخره پیداش کردیم و اون جایزه‌ای که واسه‌ی سرش گذاشته بودیم ملغی شد! و البتّه جایزه‌ی خودش محفوظه و عن‌قریب بهش اهدا خواهد شد!

معرّفی می‌کنم:

ترشیده‌ی ورپریده: سرکار خانم مهندسه بنت الپاپای گرامی! با اسم مستعار جدید پشه!

بازگشت شکوهمندش رو به خودمون و شما تبریک عرض می‌کنیم و همه با هم شعار می‌دیم:

همیشه، با پشه!        بی پشه، نمیشه!

  • یارو گفتنی


بعد از عرضه‌ی اون لنگه‌ مصرع زاقارت، ترشّحات فکری اساتید نازنین، چکیدن گرفت و این گوهرهای درخشان، از لابلای چین و چروک مغز مبارکشان هویدا شد!


شب‌نویسعزیز، زیر نور شمع قلم به دست گرفت و چنین فرمود:

عمرم گذشت از سی، ترشیدگان خدا را!

خواهی ملامتی کن یاروی بینوا را


البتّه، این بانوی فرهیخته پس از لختی تأمّل و اندیشه در احوالات خود، چنین سرودند:

عمرم گذشت از سی،ترشیدگان خدارا
دردا که زلف برفی خواهد شدآشکارا
ترشیده ی کهن سال!ای بی منال و اموال!
چشمت ز اشک سرخید،بارفته کن مدارا
آن یار باکرامت دیگر نشد سلامت
تو خود سلامت هستی پس شکرکن خدارا


ادیب عارف، سرکار خانمپینه‌دوزبا دیدن این مصرع و با به یاد آوردن قراضگی این شوریده، چنین سرودند:

عمرم گذشت از سی ترشیدگان خدا را
یارب هدایتش کن شوریده‌ی بلا را!


نوبت به عرض هنرشهرزادبانو که رسید، ایشان با این ادّعا که ترشیدگی و چروکیدگی‌شان مربوط به این وبلوگ و بچه‌باحال و سیستم32 می‌باشد، چنین فرمودند:

عمرم گذشت از سی ،ترشیدگان خدا را
دردا که چین و چروک خواهد شد اشکارا
اسایش این وبلوگ تفسیر این دو حرف است
با بچه باحال مروت با 32 مدارا

در ادامه و با تشویق مکرّر حضّار، اعتماد به نفس ایشان به سقف چسبیده و ادامه دادند:

عمرم گذشت از بیست ،بیچارگان خدا را
دردا که این اقامت ،اخر نشد اشکارا
ای صاحب وزارت ،شکرانه ی صدارت
روزی قبول فرما این پرونده ی ما را
شهری به جیب ندارد چند صد هزار یورو
ای منشی وزارت امضا بکن اینا را

پس از این که سرکار شهرزاد از میکروفن و تریبون دل‌کنده شدند، نوبت به اشعاراراجیفیعزیز (اراجیفی اسم ایشان است! وگرنه اشعار ایشان عمراً اگر اراجیف باشد!) رسید:

عمرم گذشت از سی، ترشیدگان خدا را
راضی کنید که یک دم با من کند مدارا

عمری گذشته از من ، شوریدگی نصیبم
تقدیر من همین است "بو بیر ویداع" * یارا

هی پک زدن به سیگار دردی دوا نمی کرد
رفتم سراغ وبلاگ ؛ یاروی بی نوا را .... !!!

نان و پنیر و حرص است هرشب طعام بنده
از زندگی چه سیرم؛ بردار این غذا را

(* "بو بیر ویداع " به زبان ترکی یعنی این یک خداحافظی است)


در این قسمت از محفل، پدیده‌ی نوظهور آسمان ادبیات وبلوگ شوریده،فرشادخان پای بر سن نهاده و بعد از تعظیمی غرّاء به حضّار، اوهوم اوهومی کرده و فرمودند:

عمرم گذشت از سی ترشیدگان خدا را

ما که بغل کرده ایم دبّه ی ماجرا را

دبّه شکستگانیم سرکه ی سیب برخیز

باشد که باز ببینیم ترشی و دبه ها را

ده داف دور میدون بی آرایش داغون

سیگار به جای جی اف بهتر دانم شما را

سرکش مشو که چون من از ترشیدگی بروید

سبزه و قارچ و ریحون در مغز و دست و پا را


در این لحظه، و در لابلای تشویق شدید تماشاچیان ترشیده و شوریده،دختر خاصبلاگفا با آن لبخند برفی‌شان جیغی زده و فرمودند:

عمرم گذشت از سی، ترشیدگان خدا را
وبلوگ این شوریده ، خرسند کرد ما را


بعد از هنرنمایی ایشان، به ناگاهکلاغ دم‌سیاهبسی قشنگیپرزناناز بالای سن گذشتند و بسته‌ای را بر کلّه‌ی مجری برنامه کوبیدند! ابتدا تصوّر شد ایشان همان کلاغ اغفال شده‌ معروف هستند و آن بسته هم، همان بسته‌ی کذایی پنیر شیرآوران است! ولی مشخّص شد که نخیر! ایشان هم از شرکت‌کنندگان بوده‌اند:

گفتی زدهان ما شعر خواهی جانا
چقدر تو پسر ملوس و ماهی جانا

دمسیاه رو چه به شعر و شاعری
اندکی قار قار نماییم گاهی جانا

در این لحظه،سیمرغتخم‌طلا که با کمال فروتنی و تواضع در جمع تماشاچیان نشسته بود، به غیرت مرغی‌اش برخورد و برای ابراز وجود در مقابل چشمان عیالاتش (سکسکه و همهمه) بالای سن پرید و چنین سرود:

عمرم گذشت از سی، ترشیدگان خدا را
سیمرغ را بیارید، آن نازنین نگارا

کز معجز محبت، خاکم شود گلستان
شوریده گشته کله ام، او میدهد شفا را

ترشی نهاده ام من، دبه به دبه، صد تا
در مجلس عروسی، بگشای دبه ها را

یارو بگفته هر شب، آه ای خدای عالم
گر او بلا باشد، تقدیم کن بلا را

حسن ختام محفل هم، حضور و شعرخوانی سرکار خانمی گرانقدر از خوانندگان قدیمی وبلوگمان با اسم مستعارپشهبود (بعداً معرّفی‌شون می‌کنم که همه‌تون ذوق‌زده بشین!!) که فرمودند:

عمرم گذشت از سی،ترشیدگان خدارا!
تا کِی مجـــردی با، دنیــا کنم مدارا؟
خوبان همه پریدند، دیگر به خواب بینم
قاطی شدن به مرغان ، آوای قُد قُدا را !

تماشاچیان مشغول صرف کیک و ساندیس پذیرایی‌شان بودند و برای ترک محفل آماده می‌شدند که ناگهان،بیدلعزیز نفس‌نفس‌زنان از راه رسید و در آخرین لحظات و  همزمان با نوشتن این سطور چنین سرود:

عمرم گذشت از سی ترشیدگان خدا را
باشد که باز بینم دیدار آشنا را

در خاتمه، شوریده‌ی ورپریده‌ی نفله، از همه‌ی شما نازنینان صمیمانه تشکّر کرده و قلم گهربار یک‌یکتان را می‌بوسد!

  • یارو گفتنی


زمستون، مزرعه‌ی آخرت سازمان‌هاست!! چندماه آخر هر سال، سازمان‌ها و دستگاه‌های دولتی و غیردولتی و نیمه‌دولتی و ... میمونن که با پولای بادکرده چیکار کنن، مدام از چپ و راست همایش و سمینار و نمایشگاه دستاوردها و از این قبیل خندق‌های بلا واسه ریخت و پاش بودجه‌ی باقیمونده راه می‌ندازن که بعد توی گزارشاشون بگن ما اِل کردیم و بِل فرمودیم تا واسه‌ی سال آینده بتونن بودجه‌ی بیشتری بگیرن! چهارشنبه و پنجشنبه‌ی هفته‌ی پیش، جاتون خالی از صبح تا غروب همایش بودیم! این هفته هم یه همایش برای فردا و یه همایش هم چهارشنبه و پنجشنبه دعوتیم! جمعه هم یه ورک‌شاپ تخصصی داریم که البته به علت همزمانی با یه نشست دیگه احتمالا هیچکدومو نمی‌تونیم شرکت کنیم! دعوت‌نامه‌ها هم که پره از مضامین عالیه توأم با پاچه‌خواری!!

لذا با توجه به اهمیت ویژه‌ی این همایش‌ها و اهتمام و دغدغه‌ی ما (به عنوان یک همایش‌بروی حرفه‌ای!) برای آگاه‌سازی مخاطبین عزیز وبلاگ، بخشی از آداب شرکت در همایش‌ها، سمینارها، و نشست‌های علمی، تخصصی و ... رو به اطلاعتون می‌رسونیم!

1. طبیعتاً اولین گام اجرایی هر همایش، ارسال دعوتنامه هاست و شما به عنوان مدعو باید استراتژی کشف و گزینش (!) همایش‌هایی که به رفتنش بیرزه رو داشته باشین! قاعدتاً همایش‌هایی که از سر صبح شروع میشه و آخرین برنامه معمولا حوالی اذون ظهر هست، معلومه که توشون خبری از ناهار نیست! بهترین گزینه، همایش‌هایی هست که توی سین‌ برنامه، حوالی نیم ساعت قبل از اذان ظهر تا حدود یک ساعت بعدش گزینه‌ی "نماز و پذیرایی" تکرار می‌کنم، دقت بفرمایید:"نماز و پذیرایی"داشته باشه! و البته بعد از اون هم برنامه‌ای چیزی باشه!

2. زمان حضور در محل سمینار و همایش: یه فرمول ساده داره! هر ساعتی که اعلام کردن، یک ساعت و چهل دقیقه بذارین روش! یعنی اگه مثلا گفته بودن ساعت 7:30 صبح، مطمئن باشین آغاز همایش ساعت 9:10 خواهد بود و اگه گفته بودن ساعت 9، طبیعتاً ساعت 10:40 بهترین وقت ورود به سالنه و مطمئن باشین به قرآن و سرود اول ماجرا هم می‌رسین!

3. نکته‌ی بعدی، روش ورود به سالن سمیناره! دقت بفرمایید اگه همایش توی آمفی‌تئاتر بود، موکت‌فرش کفپوش تزئینیه! کفشاتونو در نیارین لطفا!

4. انتخاب نقطه‌ی مناسب برای نشستن خیلی مهمه! اگه از محل کار، مامور به شرکت نشدین و لزومی به دیده شدن توی اخبار یا عکسای گزارش همایش نیست، طبیعتاً چند ردیف عقبتر که راحت‌تر بتونین بخوابین بهترین گزینه است! در انتخاب صندلی در هر ردیف هم دقت کنین که صندلی اولی و آخری اصلا‌ً توصیه نمیشه! چون احتمالا در طول همایش مجبور میشین چند مرتبه از خواب بپرین و از جاتون بلند بشین یا لنگاتون رو بالا بیارین تا راه رو واسه عبور و مرور باز کنین!

5. در هنگام نشستن روی صندلی، دقت کنین که سلام و احوالپرسی فقط و فقط با نفر کناری انجام بشه! با نفر یه صندلی اونورتر هم با کله‌ی مبارک یه اشاره محبت‌آمیز میکنین! دیگه نمیخواد 180 درجه برگردین و مثلا با برادرزاده‌ی باجناق همکارتون که اتفاقاً توی صف دستشویی اداره باهاش آشنا شدین و الان توی سه ردیف پشت سر شما نشسته خوش و بش کنین! بی‌کلاسیه!

6. اگه بسته‌ی پذیرایی (کیک و آبمیوه و موز و خلال دندون و کفی بوگیر کفش و مکعب روبیک و مایو....!) و بسته‌ی فرهنگی و آموزشی (معمولا کیف و خودکار و لاک غلط‌گیر و کتاب مجموعه مقالات سمینار و کاغذ یادداشت و  جاسوییچی و گلابپاش و سررسید سال آینده!)رو موقع ورود بهتون ندادن، یه نیمساعتی دندون رو جیگر بذارین و نچُرتین! میتونین بعد از تحویل گرفتن اقلام فوق الذکر، چرت شیرین رو شروع کنین!

7. مورد داشتیم طرف وقتی بسته‌ی فرهنگی یا پذیرایی رو گرفته و دیده که مثلا توی بسته‌ی نفر کناری کش تنبون هست و توی بسته‌ی این نیست، لنگ کفش درآورده و قال کرده و سمینار رو به هم ریخته! شما هم میتونین از این کارا بکنین! ولی ساده‌ترش اینه که به محض اطلاع از این ظلم فاحش، برین چند ردیف عقبتر بشینین و یه بسته‌ی دیگه بگیرین!!!

8. خوب! حالا میتونین از شیرین‌ترین قسمت همایش بهره‌مند بشین! چُرتایش! پژوهش‌ها نشون داده که سخنرانی اساتید محترم و ارائه‌ی مقالات فوق تخصصی در همایش، قوی‌تر از لالایی نَن‌جون خدابیامرز فلانی تاثیر خواب‌آوری داره و حتی دیده شده در مواردی که ارائه مطالب همراه با پاور با فونت خیلی ریز بوده، اثرات هیپنوتراپی هم داشته!

9. اگه لابلای سخن‌رانی‌ها، مسئولین محترم کِرم ریختن (مثلا کلیپ اپرای خر با زمینه‌ی صدای رعد و برق پخش شد! یا مجری یه شعر قاسم‌آبادی دکلمه کرد!) و شما رو از خواب ناز بیدار کردن، خیلی نگران نشین! به محض شروع سخنرانی بعدی، بدخواب‌ترین مدعوین هم روح پرفتوحشون رو به آغوش خواب میسپرن!

10. فعالیتهای جنبی در هنگام سخنرانی: ناخن گرفتن، حفاری اکتشافی نقاطی از بدن که معمولا وقت نمی‌کنین رسیدگی کنین، مثلا سوراخ‌های دماغ و گوش و ...! چت با مخاطب خاص(!) از طریق گوشی و با نرم‌افزارهای کفرآمیز، درس خواندن(!)، ملاعبه با انگری بردز و سایر آلات لهو و لعب!، شمردن تعداد چراغهای سقف یا صندلی‌ها (برای تسهیل در امر به خواب رفتن!) تمرین خطاطی و نقاشی (که آبرومندترین شیوه‌ی سرگرمی در همایش‌ها می‌باشد!) و برای خانمها: آینه و موچین رو بردارین و یواشکی به خدمت موهای تک و توکی که توی صورتتون یا از توی دماغتون به بیرون زده، برسین!

11. نگران از دست دادن مطالب گهربار ارائه شده نباشین! کتاب مجموعه‌ی مقالات همایش به همراه سی‌دی فایل‌های پاورپوینتش همین الان زیر دستتون هست و یا این که موقع خروج می‌گیرینش! میتونین بعدا بخونین! اگه حالشو داشتین!

12. اگه با کفش خوابتون نمیبره و موقع خواب پاهای مبارکو از توی کفش درآوردین، از حدود ساعت یازده کم کم آماده بشین و کفشاتونو پاتون کنین که به مجرد رسیدن فرمان حمله، ممکنه از حول هلیم کفشاتون بره زیر صندلی‌ها و وقتی سر میز برسین که همه در حالی که دارن دندوناشون رو خلال می‌کنن برمی‌گردن و فقط آروغ غذا بهتون می‌رسه!

13. یکی از ناجوانمردانه‌ترین حرکات شرکت‌کننده‌ها، جیم کردن بعد از ناهاره! دیده شده که سخنران بعد از ناهار، از فرط تنهایی توی سالن آمقی‌تئاتر، شکست عاطفی خورده و بجای سخنرانی آواز هندی خونده! البته شما خوانندگان عزیز در مواقع ضروری میتونین از این تکنیک استفاده کنین!

14. و در آخر، نوشتن اسم و یادگاری در دفتر همایش، اقدامی موثر در راستای دعوت شدن به همایشهای بعدیه! از دستش ندین!

امیدوارم این توصیه‌های ارزشمند که برگرفته از تجارب فراوان حقیر در امر مهم همایش‌گردی هست به دردتون بخوره!

  • یارو گفتنی