یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

یادداشت‌های یک پسر شوریده - بُــــزانه

بزها، این موجودات شیطون و نانجیب(!) علی‌رغم همه‌ی هنرهایی که دارن، از جملهاین لینکو این تصاویر:


بز فشن! و البتّه نیازمند ارتدنسی!


بز دوپا!


بز میوه‌ای با طعم پلاستیک جویده‌شده!


دو تا عیب خیلی بزرگ دارن! یکی این که وقتی قاطی یه گلّه گوسفند هستن،حتماً حتماً باید همون صف اوّل و جلوی همه‌ی گوسفندا باشن (حتّی اگه پشت سرشون، گوسفندای باکمالات و بزرگوار دیگه‌ای باشن!) و دومی -که از اوّلی خیلی بدتره!- این که ذرّه‌ای حیا توی وجودشون نیست و موقع راه رفتن، دمبشون رو کاملاً بالا میگیرن و اسافل اعضا رو هویدا می‌کنن!


دم بر هوا، سم بر زمین!

این حقیر سراپا تقصیر، یاروگفتنی لیته‌ی پوسیده، علی‌رغم بی‌سوادی و نفلگی مزمنی که بهش دچاریم، بارها از این بابت دچار دغدغه و دلشوره شده بودیم و مکرّراً به خاطر این حرکات مبتذل و مستهجن این جماعت شیطون و شیطون‌پرست(!)، به مسئولین مربوطه تذکّر دادم؛ ولی متأسّفانه کسی گوشش بدهکار نبود و اقدامی نشد تا این که چند روز پیش خبری دیدم و شنیدم(اینجا)و به مسئولین محترم گفتم: آهان! بیا! دیدی گفتم!


روزنوشت:
1- اونقدر این ممولی و بیدلی و مفرد مؤنّث از گل و گیاه گفتن و گفتن تا این که ما هم وسوسه شدیم توی حیاط کوچیک منزل، سبزی‌ بکاریم! بعدش چون هرچی گشتیم دیدیم اه! ما که باغچه نداریم! لذا توطئه‌ای کردیم و کارایی داریم انجام میدیم که به مرور خدمت شما گزارش خواهیم کرد!
2- امروز جای همه‌تون خالی رفتیم زیارت اهل قبور! چیزهایی دیدیم و شنیدیم، دیدنی و شنیدنی! که گزارش اون هم فعلاً طلبتون!
3- فرارسیدن شب شنبه، به همه‌ی اقشار کارمند و کارگر و دانش‌آموز و دانشجو و دولت فخیمه تسلیت!
 هفته‌ی آتی خوش!!

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - مصائب الرّجال (2)


مصائب الرّجال (2): کیسه‌ی زباله!

ربطی به روشن‌فکری و بلوغ اجتماعی ندارد! زنان هرچقدر هم که پیشرفت کنند و مشاغل و مناصب مردانه را اشغال کنند، امّا به هیچ عنوان متصدّی این یکی شغل شریف نمی‌شوند! انگار از همان زمان ِ سیب خوردن مادرمان حوّا، این وظیفه‌ی آدم بوده که ته‌مانده‌ی سیب‌ها را در نایلون مشکی قرار داده و رأس ساعت 9 شب، دم در بهشت بگذارد تا لابد خودروی حمل زباله، با پخش سمفونی بتهوون بیاید و آن را ببرد!



به زاویه‌ی سیبیلهای این مرد خوب و وظیفه‌شناس دقّت فرمایید.

گفته شده که ایرانیان در هر روز بیش از 50000000 کیلوگرم (بله! درست خواندید! پنجاه میلیون کیلوگرم!) زباله تولید می‌کنند که بی‌شک زنان ایرانی (با تولید انواع و اقسام ضایعات و باطلات!!) سهم عمده‌ی تولید این مقدار زباله را دارند و البتّه زنان سنّتی ما هنوز به آن مرحله ازپیشرفت جوامع مترقّینرسیده‌اند که آن کیسه‌ی خوشرنگ زباله را، به عنوان یک فرصت -و نه تهدید!- تلقّی نمایند! همچنان از آن ترسان و متنفّرند و همچنان، مردان مظلوم و خسته‌جان را شایسته‌ی زباله‌گذاری می‌دانند!

زباله‌گذاری دم در، به عنوان یکی از خرده‌فرهنگ‌های اجتماعی مردان ایران‌زمین، کارکردهای مثبت بسیاری یافته است؛ از جمله:

1. بهترین موقعیّت چاق‌سلامتی با همسایگان و گرفتن آمار مردگان و رفتگان ساختمان همین زمان زباله‌گذاری می‌‌باشد!

2. آقایانی که از کم‌تحرّکی و اضافه وزن رنج می‌برند، از توفیق اجباری پله‌پیمایی زباله‌گذاری و نیز در بعضی اوقات، تعقیب و گریز کامیون زباله‌کش بهره‌مند می‌شوند!

3. تمرین مهارت «نه گفتن» برای مردانی که دچار ضعف اعتماد به نفس هستند، در مواقع عیدی‌طلبی رفتگران ارجمند! (توضیح مطلب آن که این گروه مردان از آنجا که در مقابل توقّعات عیال محترمه، نه به میان نمی‌آورند، اینجا جبران می‌کنند!)

4. زباله‌گذاری، بهترین و عینی‌ترین امکان اطّلاع از وضعیّت آب و هوا است برای مردانی که به هیچ کدام از رسانه‌های گروهی اعتقاد و اعتماد ندارند!

5. حتّی شنیده شده که کلنگ اولیه‌ی بنای بسیاری از ازدواج‌ها و وصلت‌ها، از همان خوش و بش دم در همسایه‌ها و آمارگیری مجرّدها از وضعیّت ترشیدگان موجود در ساختمان زده شده است!

امّا با وجود همه‌ی این محسنات و مزایا، این ماجرا گاهی بسیار دردناک می‌نماید؛ مثلاً آنجا که آقای محترم، خسته و کوفته از سر کار برگشته‌ و بعد از طی کردن 45 پله تا رسیدن به در آپارتمان، به جای استقبال عیال با سلام و بوسه، با محموله‌ی چند تُنی زباله‌ای مواجه می‌شود که بایستی برای بیرون گذاردن آن، دوباره آن 45 پله را هبوط کرده و مجدّدا صعود نماید! و یا آنجا که مشغول تماشای فوتبال در وقت اضافی بوده و در آن ثانیه‌های سرنوشت‌ساز و طلایی، ناگهان آن آوای خوش آشنای سمفونی بتهوون از کوچه به گوش رسیده و همسر شیرین‌تر از جان، کیسه‌ی بزرگ مشکی‌رنگ در دست، جلوی تلویزیون ایستاده و به چهره‌ی مضطرب همسرش لبخند می‌زند!

به امید آن روزی که...

تمام ظرفهای یک‌بار مصرف و تفاله‌های چای خوردنی بشوند!

بطری‌های نوشابه در محتویاتش حل شده و نوشیدنی بشوند!

میوه‌ها بدون پوست بوده و هسته‌های آن‌ها هم خود به خود تبخیر شوند!

محصولات بهداشتی ِ مصرف شده، همانند نخ بخیه خود به خود جذب بدن شوند!

و دیگر اثری از زباله‌ و زباله‌دانی و زباله‌کشی و زباله‌گذاری بر عرصه‌ی گیتی باقی نماند!


و امّا شعر:

الا ای دلبر نارنجی پوشُم

رسد آهنگ ماشینت به گوشُم

بیا این کیسه مشکی ز ِ مو گیر

که از نقّ و غُر همسر بجوشُم!


مرتبط:مصائب الرّجال (1)

  • یارو گفتنی