یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

بازپخش (3) + یادتونه؟!

شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۵۰ ق.ظ
نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم مهر 1392ساعت 8:19


بعضی روزها که سر صبح با اتوبوس میام محل کار، خنده‌م میگیره از این پسرای تازه بالغ دبیرستانی که میرن وسط اتوبوس مسخره‌بازی در میارن، به هوای این که دخترا نگاشون کنن و به حماقتشون بخندن! طفلیای تازه کف کرده خیال می‌کنن خبریه و میل به جنس مخالف اون‌قدر براشون تازگی داره، که انگار شیرفلکه‌ش از آسمون وا شده و فقط و فقط ریخته توی یخه (یا پاچه؟! یا خشتک؟!؟!) اینا!

و البتّه که یه عدّه‌ دخترای تازه به دوران (منظور د َوَران می‌باشد!) رسیده هم که غافلن از اون شیرفلکه(!) بـــــــــــــاور می‌کنن که این جوجه‌فسقلی‌ها دارن واسه "اونا" جان‌فشانی می‌کنن! واسه‌ی همین هی چراغ میدن و ریز ریز میخندن و انگار با همزن برقی، کفِ این کف‌کرده‌های در به در رو کف‌تر می‌کنن!!!

امروز صبح، پسره از بس حواسش به دخترا بود، یادش رفت ایستگاهی که می‌خواست پیاده بشه و چون ایستگاه بعدی چند کیلومتری فاصله داشت، داد و بیداد که آقا نیگه دار! مدرسه‌م دیر میشه و ...! راننده هم که فرصت خوبی برای انتقام گرفتن از شلوغ‌بازیای اینا گیرش اومده بود، پاشو تا استخون لگن روی پدال گاز فشار داد!

یه وقت در کمال ناباوری دیدیم که پسره (که پشت لبش هم به قاعده‌ی موی پشت دست ما سبز شده بود!) شروع کرد بلند بلند گریه کردن و التماس که آقا دیر می‌رسم مدرسه و ناظم رام نمیده و از این قسم تضرّعات!

راننده‌ی رئوف و فداکار هم لج کرد و از باب "اظهار عجز پیش ستم‌پیشگان خطاست / اشک کباب،باعث طغیان آتش است" انگار نه انگار! گازشو گرفت و توی ایستگاه بعدی هم به زور نگه داشت و پسره رو با چشم گریون و دماغ آویزون انداخت پایین!

دلم سوخت براش! و از این حرصم گرفت که بعد پیاده شدنش، همون دخترایی که پسره واسه جلب توجه اونا خودشو هف لا هش لا کرده بود، کِر کِر بهش می‌خندیدن!

بله! به قول یاروگفتنی:پسربایدمردونگیداشته باشه ... !!!



*******

هر دفعه به این پُستهای اون مسروق مرحوم نگاه می‌کنم، جیگرم تا آپاندیس می‌سوزه! نه واسه این مطالب قراضه، که بیشتر برای کامنت‌های دوست‌داشتنی رفقای جانی! (یعنی جون جونی! نه اون یکی جانی!)

میگم رفقا، کیا از پُست‌های اون یکی آدرس شادروان چیزی یادشونه؟! یه بیست سی تایی بودن که تا حالا دو سه تاشو اینجا آوردم! گفتم یه مسابقه‌ی حافظه بذارم بد نیست! حالا شما بر و بچ قدیمی، بفرمایید که چند تا مطلب از اون یکی یادتونه؟ لازم نیست حتما اسمش رو بگین؛ موضوعش رو هم بگین کافیه! هرکی بیشتر اسم برد یا موضوعشو یادآوری کرد، اول می‌شه و جایزه هم به پیشنهاد خودش! البته بالاغیرتاً خیلی سنگین نباشه!

کامنتها رو باز میذارم؛ فقط اونایی که میخوان شرکت کنن، خصوصی بذارن که کسی از روی دستشون ننویسه!!

منتظرم! ممنون!


احضاریّه:

توجّه توجّه!ترشیدگان ذیل الذکر هرچه سریعتر خودشان را در وبلوگ حقیر آفتابی بفرمایند!

1. سرکار علیّه شهرزاد بانو، معروف به شهری که از صبح امروز اطّلاعی از ایشان در دسترس نیست!

2. سرکار خانم آرزوی گرامی، صاحبه محترمهوبلاگ 32 نقطه(!)که نه ایمیلی از ایشان در دسترس هست و نه وبلاگ وزینشان جایی برای کامنت گذاشتن دارد!!!


  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی