یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

جمعه به مکتب آمدم ...

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۴۷ ب.ظ
یادداشت‌های یک پسر شوریده - جمعه به مکتب آمدم ...

درس معلّم ار بود زمزمه‌ی محبّتی --- جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را

پیرمرد حتّی گواهی پزشک و برگه‌ی مجوّز ورود دفتر و سفارش آن آقای معاون سختگیر را هم قبول نداشت! تأخیر در کلاس او گناهی بزرگ بود و غیبت جنایتی نابخشودنی! بچه‌های سال بالاتر مدام داستان‌های خنده‌داری تعریف می‌کردند از مدرسه‌آمدن‌های پیرمرد در روزهایی که مدرسه از زور برف و یخ تعطیل شده بود؛ روزهایی که پیرمرد محتاط، با گامهای لرزان بر روی یخ و برف پا می‌کشید و خودش را به مدرسه می‌رساند و آخرش هم پشت در می‌ماند ... .

ضرب دستش امّا، خیلی قوی بود! چقدر زنده و رنگین یادم هست خاطره‌ی دست لرزانی که بالا می‌رفت و بعد از چند بد و بیراه و «گوساله و بزغاله» گفتن، بر صورت ما می‌نشست و جام ترد مردانگی زودرس ما را توی چشمهایمان می‌شکست!

***

هالوژن‌ها: فلوئور، کلر، برم، ید ... آلکان‌ها: متان، اتان، پروپان، بوتان، هگزان، هپتان، اکتان، نونان، دکان ... گازهای بی‌اثر: هلیوم، نئون، آرگون، کریپتون، زنون، رادون ...

حفظ کردن این دو خط کلمات عجیب و غریب برای آن طفل نوخط، به اندازه‌ی کافی پیچیده و طاقت‌فرسا بود که به خاطرش یک روز از مدرسه و جواب‌پس‌دادن به پیرمرد و کتک او فرار کند! ظهرش، بعد از نصف روز ولگردی، خسته و گرسنه به خانه برگشتم... نمی‌دانم چه شد که لو رفتم و مادرم دعوایم کرد و کتک پیرمرد (که انگار رزق معلّق بین زمین و آسمانم بود!) را از پدرم خوردم!

خاله‌هایم امّا نظر دیگری داشتند! روشنفکری‌شان کمی جلوتر از آن زمان بود و سختگیری پیرمرد را افراطی می‌دانستند و شیطنت‌های این طفل ورپریده‌ی گریزپا را توجیه می‌کردند. همین شد که به خیال خام جوانانه‌شان، پایین برگه‌ای که روزهای بعد دلیل غیبتم را از اولیا پرسیده بودند، شعر آن بالا را به خط خوش نوشتند! و روز بعدش فاتحانه و مسلّح به برگه‌ای که حالا پایینش جواب دندان‌شکنی بود، به دفتر رفتم و اجازه‌ی ورود به کلاس گرفتم.

چند دقیقه بعد پیرمرد آمد. کاغذ در دستش بود و این بار به همراه دستش، تنش هم می‌لرزید ... . بچه‌تر از آن بودم که معنی «توبیخ اداری» را بدانم! آنقدر نفهم بودم که خیال می‌کردم دست‌های سنگین پیرمرد، حتّی دل مدیر را هم از ترس آب می‌کند و به همین خاطر، از این که پیرمرد را لرزان می‌دیدم، شاخ در آورده بودم!

مکثی کرد، صندلی را از پشت میز برداشت و روبروی میز ما گذاشت، نشست و دوباره برخاست و باز هم نشست ... نه کتک، نه فحش، نه دعوا ... با لبخندی زورکی به چشمانم خیره شد و خودم دیدم که مردانگی کوه‌آسای او هم بعد از سالها و سالها در سکوتش شکست و یک تکه‌اش، سُرید و سُرید تا این که لابلای ریش انبوهش گم شد.

مردتر از آن بود که تا آخر هم آن قضیه را به رویم بیاورد ... .

***

چندسال بعد شنیدم که بازنشسته شده، و مطمئن بودم که تا آخرین روز خدمتش هم، با همان پاهای لرزان و دردناکش دقیق و سروقت به کلاس می‌آمده و کت رنگ و رو رفته‌اش را به پشتی صندلی می‌گذاشته و با اخم آن ابروهای بلندش، زهره‌ی بچه‌ها را می‌ترکانده و با خط‌کش چوبی‌اش یکی در میان بچه‌ها را کتک می‌زده است!

و البتّه حالا خیلی سال گذشته و بعید می‌دانم پیرمرد دیابتی با آن هیکل زهوار دررفته و قلب بیمارش تاکنون زنده باشد؛ پیرمرد سنگین‌دست ِ نازک‌دلی که همان روزگار هم چشمی به زندگی نداشت، ولی خوب بلد بود زندگی را به چشم بکشد ...و چقدر به دلمان می‌چسبید حرفهایدرسی ِغیردرسی‌اش ... .

***

«هلیوم، نئون، آرگون ... اینا گازهای نجیبن ... توی سخت‌ترین شرایط و داغ‌ترین دماها هم نمی‌سوزن ... آدمها هم نباید بسوزن! اگه در مقابل بدی ِ کسی بهش بدی کردی، تو هم عین اونی! اصلا خود خود ِ گربه‌ای! چون گربه هم تا وقتی بهش خوبی کنی، ناز می‌کنه و مهربونه؛ ولی وقتی دمبشو بکشی، ناخنت می‌کِشه! اگه اونقدر نجیب بودی که وقتی دمبتو کشیدن، ناز بودی و مهربون، اونوقت آدمی! وگرنه گربه‌ای! سگی! حیوونی! ای گوساله ...!»

******

امروز جمعه بود ... روز پیرمردی که سیلی‌های آن زمانش، «زمزمه‌ی محبّتی» بود ...

و چه جمعه‌ی دیرهنگامی، طفل گریزپای را به مکتب برگرداند!

روحت شاد ... پیرمرد!


  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی