یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

تصنّع

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۵۳ ب.ظ
یادداشت‌های یک پسر شوریده - تصنّع

همین اوّلش بگم که من از این چیزکلاسای توخالی الکی پفکی که نمی‌دونم «با کیا شدیم 70-80 میلیون» و «مملکته داریم و...» خوشم نمیاد و معتقدم همینه که هست و منم از همین مردمم و هرچی اجتماع مشکل داره، منم توش مقصّر هستم و جملگی سر و ته یه کرباسیم جمیعاً! و اگه بخواد تغییر و تحوّلی هم اتّفاق بیفته، باید از جزء به کل باشه... یعنی از من! از تو!

شاید یکی از شادترین سکانس‌های زندگی ما(تعمّد دارم بگم سکانس! چون معتقدم خیلی از ما داریم فیلم-زندگی می‌کنیم!)سکانس جشن ازدواج و مجلس عقد و عروسیه! مراسمی که یه جورایی خاطره‌ساز مقطع گذر از دوران مجرّدی به تأهّله و طبیعتاً و ذاتاً باید فضای شاد و امیدبخشی داشته باشه! ولی اتّفاق غم‌انگیز اینه که اون مایه‌های شادی واقعی به مرور و در دوره‌ی فرسایشی تهیّه‌ی جهیزیه و وسایل زندگی و تمهید مقدّمات برگزاری مجلس با اون مخارج سرسام‌آور و وحشتناک از بین میرن و به نظرم تنها و تنها چیزی که دلخوشی عروس و داماد هست، نه آغاز زندگی مشترکِ عاشقانه، که رهایی از این دوران پر کش و قوس و جنجالی «برگزاری مراسمآبرومند و چشم‌پرکن(!)» ازدواجه!

این میشه که مجلس و مراسم عروسی، اون فرح و شادی خودجوش و ذاتی رو نداره و مجبوریم باز هم به زور پول، شادی تصنّعی رو به مجلسامون بیاریم و همچین چهره‌هایی رو ستاره‌ کنیم!(روی عکس هم می‌تونین کلیک کنین!)

http://www.amazing.ir/wp-content/uploads/2014/05/Dj-Hf-Amazing-ir-93.jpg

 خوب! ظاهراً همه چی حلّه و باز هم اون «نقاب» آبرومند رو جلوی چشم مردم زدیم و صورتمون به سیلی «شاد» شد و بالاخره جلوی حرف و حدیث مردمو گرفتیم! حالا این که پرداخت قرض و قوله‌ی برگزاری مراسم، مصیبتیه که شاید سالهای طولانی، کام داماد و عروس رو تلخ کنه به درک! مهم اینه که یک شب هزار شب نمیشه و مجلس باید «آبرومند» برگزار بشه!

 ********

یه سکانس دیگه از این فیلم(!) زندگی، ماجرای مراسم ختم خیلی از ماست! از یه طرف، ازدواج تک‌فرزند با تک‌فرزند و تولید نسل بی‌برکتی که نه عمّه و خاله داره و نه عمو و دایی(عموزاده و دایی‌زاده و خاله‌زاده و عمّه‌زاده پیشکش!)عزادار و گریه‌کنی برای متوفّی باقی نمیذاره! از طرف دیگه هم -بر فرض وجود همه‌ی این فک و فامیل- وقتی اون مرحوم مغفور خلدآشیان(!) توی زندگی دردی از کسی دوا  و گرهی از کار فروبسته‌ای وا نکرده، طبیعیه که کسی داغدار و عزادار رفتنش نیست و مردن همچین کسی که بود و نبودش فرقی نداشته، دلی رو نمی‌سوزونه و اشکی رو جاری نمی‌کنه! ولی خوب! مگه میشه بی‌خیال «حرف مردم» شد؟! مگه میشه مجلس سوت و کور باشه؟! مگه میشه مجلس حزن‌انگیز و آبرومند برگزار نشه؟! اینه که باز هم دست به دامن«دی‌جی(!)» پولکیو حتّی«گریه‌کن» الکیبشیم و مجلس رو به زور هم که شده «پر آب چشم» برگزار کنیم!(خاطره‌ی ریز: طرف 24میلیون خرج مجلس ختم باباش کرد، ولی 2میلیون واسه نماز روزه‌ی قضای وصیتنامه‌ی مرحوم خرج نکرد!)

 http://www.cinemaema.com/parameters/cinemaema/images/news/chandmigiri1137828937big.jpg

قصّه، قصّه‌ی خیلی از ما آدمهاست، قصّه‌ی چرخ زندگی‌هایی که به جای گردیدن دور محور «آرامش» و «خوشبختی» واقعی، چوب «حرف مردم» و «مردم چی فکر می‌کنن» و «آبرو داری» لاشون گیر کرده و از «چرخیدن» افتادن و قصّه‌ی نقاب و نقاب و نقاب و نقاب!

 

پس‌نوشت این پست:واسه مریضای روحی و جسمی دعا کنین!

پس‌نوشت پست قبلی:یه سر بهاینجابزنین و اسم و فامیلیتون رو جستجو کنین... براشون فاتحه بخونین تا براتون فاتحه بخونن! یا حق!

28

  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی