یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب

صبح‌های شنبه...

شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۰۹ ق.ظ
یادداشت‌های یک پسر شوریده - صبح‌های شنبه...


می‌گویند همیشه دلت برای کسی از همه بیشتر تنگ می‌شود که نمی‌توانی قاب عکسش را روی دیوار خانه‌ات بزنی...

و می‌گویم دردناک‌ترین مرض هم، مرضی است که نتوانی حتّی به نزدیک‌ترین کست بگویی...

که زنگ می‌زنند و می‌بینند خانه‌ای، متعجّب از خانه بودنت، در این ساعت روز، در این روز شنبه... و درد کمر شکسته‌ات را فقط خدا می‌داند ... و چه خوب است که خدا می‌داند و می‌بیند و به همین خرسندم... حسبی أن ینظرنی ربّی...

...

حالم خوب است رفقا! نگران نباشید! کنج خانه نشسته‌ام و به روزهای رفته‌ام فکر می‌کنم و کتاب‌هایی را برای دلم می‌خوانم و چرندیاتی را برای دلم می‌نویسم!

شاید این رخوت و سُست‌ناکی، دوره‌ی نقاهتی باشد برای بهبود زخم‌هایم و امیدوارم به فضل خدا که باز برخیزم...

بیشتر از همیشه محتاج دعاهایتان هستم...


پس‌نوشت: همسایه‌ی خوبم! این هفته هم دستم به دامانت... دست به سینه‌ام بگذار و توان برخاستنم بده...

  • یارو گفتنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی