یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

من شما را دوست دارم

یادداشت‌های یک پسر شوریده

دامن شادی چو غم آسان نمی‌آید به دست
پسته را خون می‌شود دل، تا لبی خندان کند ...

آخرین مطالب
یادداشت‌های یک پسر شوریده - و این جام جهانی 

بالاخره تباینجام جهانی به وبلوگ درپیت ما هم رسید و  مارو بر آن داشت کهاز سر تغار کشک‌سابی خودمون بلند بشیم و دست به کی‌برد شده و علی‌رغم این که دیگه از سن و سالمون گذشته و علاقه‌‌ی چندانی به این مقوله نداریم، بیایم چند خطّی قلمی کنیم!

 

موشک جواب موشک!

مراسم قرعه‌کشی جام جهانی که یادتونه؟! همون مراسمی که دستهای استکبار جهانی و تهاجم فرهنگی غرب،این چهره‌ی معلوم‌الحالرو بالای تریبون فرستاد تا جوونای دسته‌گل فوتبال‌دوست این مملکت رو منحرف کنه؟

http://abartazeha.ir/wp-content/uploads/2013/12/Fernanda_Lima_45_abartazeha.ir_.jpg

این یاروی گچ‌مغز شما با همه‌ی نفله‌گی و بلاهتش از همون موقع می‌دونست که متولّیان فرهنگی مملکت قطعاً دست روی دست نمی‌گذارن و مسلّما هروقت موقعیتش شد، با اقدام فرهنگی مناسب و کوبنده‌ای، چشم دشمنان اسلام و مسلمین رو در میارن؛ تا این که همین چند روز پیش انتظارها سر اومد و این ضدحمله‌ی فرهنگی کاملا مناسب، بهنگام، مقتدرانه و دشمن‌شکن، ضربه‌ی محکمی به چیز دشمنان وارد کرد!

http://www.fardanews.com/files/fa/news/1393/3/26/224661_188.jpg

 هر تنبونک جیغ و گل‌گلی و چارخونه، پرچمی افراشته در راستای اعتلای فرهنگ میهن!

 

جام یا چماق؟!

موضوع دیگه‌ای که مخ کپک‌زده‌ی مارو چند روزیه به خودش مشغول کرده اینه که واقعا این چیه؟!

http://www.bharatiyahockey.org/gurukul/coachshiv/2010/images/world_cup_football.jpg

 والّا اگه این جامه، پس این چیزایی که قدیما توش آب‌انار و شربت زرشک(!) می‌خوردیم چی بود پس؟!

 http://shissar.ir/mozimage/483.jpg

 و اگه اینا جامه، پس اونی که به تیم برنده میدن که بیشتر به چماق شبیهه تا هویج -ببخشید!- جام!!

 

این چه جهانی است...؟!

خوب یکی نیست به ما بگه: مگه بیکاری که میریاینجاآمار درمیاری که مثلا از هفت میلیارد و خرده‌ای جمعیت دنیا، نصف بیشترشون توی چند تا کشور میکروسکوپی و غیرقابل‌توجه و نادیدنی(!) مثل چین و هند و اندونزی و پاکستان و بنگلادش و فیلیپین و ویتنام و ... اصلا و ابداً اینطوری که ما فوتبال رو جدی گرفتیم، آدم حساب نمی‌کنن و سر و دست براش نمی‌شکنن؟!

حکایت ما فوتبالیــّون(!) حکایت اون مورچه‌ایه که آب توی لونه‌ش افتاده بود و جیغ میزد که آآآآآآآآآی! دنیا رو آب برد!!

 

عـَرَق ِ ملّی!

شاید شما هم اشکهای این نیمار بیمار(!) بچه‌سوسول قرتی لوس رو موقع خوندن سرود ملّی برزیل (ابتدای بازی برزیل و مکزیک) دیدین! مرد گنده همچین آبغوره می‌گرفت که یه آن به ذهنمون رسید از این به بعد بجای نیمار، «نازنین‌نیمار» یا «گیس‌گلابتون‌نیمار» یا حتّی «ماثنا‌نیمار» صداش کنیم!

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1393/3/27/2350203_156.png

یکی نیست بهش بگه هوی! گنده‌بک! قبل فوتبال‌بازی، برو مردونگی و چغری و عشق به مام میهن و این چیزا رو از این دو تا بزرگوار یاد بگیر که موقع پخش سرود تیم ملی (اول بازی با نیجریه) استوار و محکم، عین ماست(!) فقط روبرو رو تماشا می‌کردن و حتّی از یک لب زدن الکی هم دریغ کردن!!

http://www.varzesh11.com/images/news/ashkan-dejagah-and-reza-ghoochannejhad-8590.jpg

 

چو گل بسیار شد، پیلان بلغزند!

این بنده‌ی خدا حاج آقای چی معروف به حاجی گیرینوف، به اتّفاق جمعی از اصحاب وفادار، بعد عمری مطربی، خدا قسمتشون کرد یه توک پا مشرّف بشن به بیابون‌های گرم و بی‌آب و علف برزیل تا توبه‌ کنن و استقون(!) سبک کنن و بار گناهشون رو همونجا چال کنن و صاف و صوف برگردن وطن:

 http://www.fardanews.com/files/fa/news/1393/3/27/224949_805.jpg

 قربون اون چهره‌ی نورانی و شال سبزت! یا حرضت(!) سید گیرینوف!

ولی چون سختی‌ها و ریاضت‌های بیابون‌های برزیل، به اندازه‌ی کافی انسان‌ساز و گناه‌پاک‌کن نبود، بندگان خدا مجبور شدن در یک همچین صحنه‌هایی، فشار قبر رو هم برای خودشون سیمولیشن کنن!

 http://up.sajo.ir/up/200shesh/93-03/758.jpg

بنده‌ی خدا چقدرم معذّبه!

 

و البتّه مدیونین اگه فکر کنین توی کار فرهنگی - تبلیغاتی برای میهن عزیزمون کم گذاشتن!

http://www.noonoab.com/assets/js/admin/uploaded/81386-243447-1403814124.jpg

 چیه؟! نکنه شما هم تا حالا فکرمیکردین سبز پرچم بالاست و سرخش پایین؟! از خدا بترسین و برین توبه کنین!

 

خدا دیده و داده!

 شادی مردمرو بعد از تساوی قهرمانانه(!) با تیم مدّعی قهرمانی، یعنی نیجریه مشاهده فرمودین؟!

http://fararu.com/files/fa/news/1393/3/27/132826_337.jpg

ما مُرده و شما زنده! ببینین این مردم خرّم‌دل، بعد از برد ایران در مقابل تیم آرژانتین و احتمالاً قهرمانی این دوره‌ی جام جهانی، چه خواهند کرد!

********

بگذریم! بالاخره این سی روز پر تب و تاب هم تموم میشه و یکی می‌بَره و سی و یکی می‌بازن و ما می‌مونیم و خاطراتی اینچنینی:

 

پس‌نوشت:تاریخ نگارش این پست، 29/3/1393 بود که ایران هنوز دو تا بازی با آرژانتین و بوسنی رو نکرده بود؛ نیمار هم مصدوم نشده بود؛ ما هم عاقل و تائب نشده بودیم!!

واپس‌نوشت:توی متن اولیّه یه تغییراتی اعمال شد!

 37

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - مصائب الرّجال (4)

 

 مصائب الرّجال (4): اسمشو نبر!

موجود زنده‌ی بی‌نوایی که با وجود این که توی هر خونه‌ای پیدا میشه، به هیچ عنوان به عنوان یک حیوان خانگی به رسمیت شناخته نشده و همگان در صدد نابود کردنش هستن، اونقدر برای ما چندش‌انگیزناک و منفوره که حتّی توی خونه هم اسمشو نمی‌بریم و معمولاً هر چند سال یک اسم مستعار (مثل بعثی‌ها، وهابی‌ها، داعشی‌ها و...) روش میذاریم!

 در مظلومیت این جونور همین بس که با وجود این که هر روز میلیونها میلیون از نسل این حیوون بی‌زبون کشتار میشن، ولی هیچوقت هیچ نهاد حمایت کننده‌ی حیوانات و طبیعت و... ازش دفاع نمی‌کنه!

دلیل آوردنش زیر عنوان «مصائب الرّجال» هم اینه که توی هر خونه‌ای که سر و کله‌ی این جناب پیدا میشه، وظیفه‌ی از بین بردنش خیلی طبیعی و بدیهی به عهده‌ی آقایونه!

گفته‌اند که تا 370000 گونه‌ی مختلفش توی جاهای مختلف دنیا زندگی می‌کنن و البته در بعضی کشورهای شرق آسیا، بخش عمده‌ای ازپروتئین مصرفی مردمرو تأمین می‌کنه! میگن حتّی با کنده شدن کله‌ش، تا 9 روز زنده می‌مونه و گنده‌هاشون میتونن تا یک ماه و توله‌هاشون(!)  تا 5 سال بدون غذا دووم بیارن! (پس هیچوقت سعی نکنین با گشنگی دادن بهش، هلاکش کنین!) و باز هم میگن مقصّر بخشی از گرم شدن کره‌ی زمین، گاز اتان متصاعد شده از اینهاست و حتّی در صورت حمله‌ی اتمی هم زنده میمونن و بسیاری شایعات دیگه!

خونه‌ی جدید که اومده بودیم‌، از زمین و آسمونش از این مهمونای ناخونده می‌جوشید و طبق معمول، وظیفه‌ی نابود کردنشون به عهده‌ی این یاروی نفله‌ی بلادیده گذاشته شد!

چشمتون روز بد نبینه! از شدّت کثافت مستأجر قبلی و به خاطر چندوقت خالی موندن خونه، چند نسل مختلف این موجود از گونه‌های متنوّعش فوران می‌کردن! از نژاد خالص سیاه سوخته‌ش گرفته تا طلایی و زرشکی و بژ و خال‌خالی و راه‌راه! حتّی زیر یکی از کابینتها خونه‌ی سالمندان داشتن و خودم به چشم خودم دیدم که چندتاشون با ویلچر متواری شدن! یکی از مهد کودکاشون، پشت قاب شیر دستشویی بود! یه دونه حامله‌ی بخت برگشته هم که گمونم توی راه زایشگاه بود، بر اثر نوازش لگد من، نی‌نیاش قاطی پی‌پیاش به دیوار پاچید!! اونقدر هم تعدادشون زیاد بود که همینجوری قدم معمولی می‌زدی، زیر پات تار و مار می‌شدن! و گردن کلفتاشون از بس جری و خیره‌سر شده بودن، راست راست از پاچه‌م بالا می‌رفتن! 

 خلاصه چشمتون روز بد نبینه! فاجعه خیلی سنگین‌ بود و طبق تجربیات قبلی، میدونستم حتّی سم چغندر و مالاتیون و بایگون هم جوابگوی این سیل بنیان‌کن «موجودات» نیست! چه برسه به پیشنهادهای سوسولانه‌ی والده و ابوی و اخوی‌ها و ضعیفه‌ها مبنی بر استفاده از قلم موجودکش و خمیر موجودکش و...!

از این به بعد این پست بیشتر جنبه‌ی آموزشی داره و از شما همشیرگان گرامی درخواست می‌کنم پاشین برین ظرفای افطاری رو بشورین و پشت سیستم رو خالی کنین تا آقایون بیان و از بیانات و تجربیات گهربار ما مستفیض بشن!

بله! خدمت شما عرض شود که بعد از سالیان سال تجربه‌ی مفید مبارزه با آفات و موجودات(!) خوب می‌دونیم که وقتی با چند گونه‌ی مختلف «موجود» مواجه میشیم، تنها روش مؤثّر استفاده از سمّ سایپرمترین و آیکان، اون هم با این روشه:

یک گالن چهارلیتری رو تا نصفه آب کنین، بعدش 100 میلی‌لیتر (یعنی دو تا از اون پیمانه‌های 50 میلی که همراه قوطی سم هست) از سم سایپر مترین رو بریزین توش:

 

http://kavoshkimia.com/Portals/0/images/14.jpg

 

درب قوطی رو ببندین و حسابی همش بزنین؛ بعد از اون نوبت پودر «آیکان»ه که یه بسته‌ی کاملش رو توی قوطی خالی می‌کنین:

http://nargil.ir/plant/images/products/4_2011308215317.jpg

خاصیت این سمّ آیکان اینه که تأثیر و ماندگاری سم رو چند برابر می‌کنه و اقلا تا یکسال از شرّ «موجودات» آسوده‌تون می‌کنه! درب قوطی رو محکم ببندین و این دفعه حسابی هم بزنین و وقتی از حل شدن کامل پودر توی آب مطمئن شدین، درش رو باز کنین و بقیه‌ش رو پر آب کنین.

محلول به دست آمده رو می‌تونین با همین افشانه‌های خالی شیشه‌پاک‌کن توی زوایا و کناره‌های دیوارهای خونه بپاشین (دستکش و ماسک و عینک یادتون نره که خیلی خیلی سمّش قویه!) درزها، شکافها، فاصله‌ی بین کابینت با زمین و دیوار و مقدار خیلی بیشتری توی دریچه‌های فاضلاب و سینک و کف‌شور و.... (توی دریچه‌‌های فاضلاب و توالت و... بریزین و بعد با پلاستیک مسدودش کنین) و بعد برای 24 ساعت از خونه بیرون برین.

همین کار رو 45 روز دیگه تکرار کنین که روح تخم‌هایی که توی این مدّت باز شدن هم به ارواح والدینشون بپیوندن!

به هیچ توصیه و تبلیغ و دستورالعمل دیگه هم توی این موردی که چند گونه‌ی مختلف با تعداد خیلی زیاد باشن عمل نکنین که جواب نمیده و پولتون رو دور ریختین!

این هم از پُست آموزنده‌ی ما! تا پُست مفید و آموزنده‌ی بعدی خدا یار و نگه دارتون!!

 

31

 

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - این نیز بگذرد... 

بی تعارف آدم خوبی نیستم... یعنی واقعیتش اینه گاهی چنان بد میشم که حتّی به «آدم بودن» خودم هم شک می‌کنم؛ خیلی خیلی بدتر از این هم بودم، ولی از خدا خواستم اصلاحم کنه و دارم سعی خودمو می‌کنم که برگردم و «درست» بشم...

********

چند ماه پیش، توی وبلاگ یکی از دوستان زیاد می‌رفتم؛  کل‌کل می‌کردیم و سر به سر هم میذاشتیم و خدای بزرگ شاهده که غرض و مرضی توی این شوخی‌ها نبود و قصدم این بود که دوستای خوبم، حتّی اگه شده ساعتی فارغ از هر اندوه و دغدغه، به ریش ما بخندن و خوش باشن!

آدم عاقل خودش رو در معرض تهمت قرار نمیده و قبول دارم که اون موقع اشتباه کردم؛ این شد که یکی از دوستان ِ خیلی خوب ازم دلخور شده بود و دقیقاً پنج روز مونده به عید، کامنت تلخی برام گذاشته بود که تلخی و گزندگی‌ش،مدّتهاوجودم رو می‌سوزوند... البتّه حق رو به اون دوستم دادم -که تلنگرش بجا بود- و سعی کردم این شوخ و شنگی رو تعدیلش کنم و کمتر به وبلاگ اون بنده‌ی خدا برم.

نکته‌ی جالب اینه که حالا، این «نرفتن» باعث شده که باز هم احتمالاً یک «دوست» حسّاس بشه و به اون بنده‌ی خدایی که به وبلاگش می‌رفتم تذکّر بده:

http://s5.picofile.com/file/8128741650/rfv.jpg

نمی‌دونم چی بگم... فقط آرزو می‌کنم این بزرگواری که این کامنت رو گذاشته، عاقبت بخیر بشه... من که از حقّ خودم -بر فرض که در قبال این، حقّی داشته باشم- گذشتم... امیدوارم اون عزیزی هم که بی‌خبر از همه جا اینطوری مورد قضاوت قرار گرفته و اصلاً و ابداً چیزی توی دلش نبوده هم بگذره... .

خوش ندارم که چیزی بگم و بنویسم که چشم و دل نازنین شمارو آزار بده، ولی باور کنین اونقدری که اتفاق بالا دل آدم رو می‌سوزونه، امثال این:

http://s5.picofile.com/file/8128741692/fo.jpg

اذیّت نمی‌کنه... اینو از صمیم قلب میگم که بهتون حق میدم بدترین فکرها رو در موردم بکنین (چون خودم از باطن داغون خودم خبر دارم که از هرچی فکر کنین بدترم) ولی ای کاش ای کاش لبه‌ی تیز این قضاوت‌ها، به سمت دوستانم نشونه نره... .

********

رسم مردونگی نیست و نهایت قدرنشناسی و بی‌مرامیه که بعد این همه مدّت که صدها و صدها کامنت محبّت‌آمیز داشتم، بیام و از این چیزا گلایه کنم... میدونم! خیلی بی‌جنبه و بی‌معرفتم! حلالم کنین و بیشتر از همیشه هوای این یاروی خل و چِل و گچمغز و نادون رو داشته باشین! البتّه این شکرآب‌های جزئی هم مسائل کوچیکیه که توی هر خانواده‌ای ممکنه پیش بیاد وخانواده‌ی گرم و باصفای ماهم استثناء نیست و می‌دونم که به جای خودش همه‌مون مثل کوه پشت هم هستیم و هوای «دل» هم رو داریم!

همه‌ی شما رو دوست دارم و محتاج دعاهای خوبتون هستم...

طاعاتتون مقبول حضرت حق

 

32

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - مورد عجیب قیری!

 

محلّه‌ی قبلی، همسایه‌ای داشتیم که به پسرش می‌گفتیم قیری! از بس که این دم‌بریده، با قیر همه جور شرارت‌ می‌کرد! هر روز جلوی خونه‌شون دعوا بود سر این که نسناس به سر و لباس یکی قیر مالیده! یه شب توی قفل در مسجد قیر ریخته بود و صبح ملّت مجبور شده بودن توی پیاده‌رو نماز جماعت بخونن! یه روز مرغ یکی از همسایه‌ها رو گرفته بود و اونجای بدبخت قیر چسبونده بود و حیوونی به شب نرسیده، مرده بود! به خونواده‌ی خودش هم رحم نمی‌کرد؛ توی کفش خواستگار خواهرش قیر ریخته بود و بخت خواهرش اینجوری قیری شده بود! همیشه‌ی خدا هم سر این موضوعات و جریانات دیگه با ننه باباش دعوایی بود!

http://www.goodhousekeeping.com/cm/goodhousekeeping/images/77/ghk-stainbuster-tar-mdn.jpg

خلاصه، جونم بهتون بگه که چند روز پیش برای رفتن به جایی آژانس گرفتم؛ سوار که شدم دیدم بـــه! راننده‌ش همون آقا قیری خودمونه! جوون برومند و رعنایی شده بود و برای خودش تیپ و قیافه‌ای درست کرده بود مَکُش مرگ ما!

احوالپرسی کردیم و  از رابطه‌ش با پدر و مادرش پرسیدم و اختلافاتش، گلایه می‌کرد از این که باهاش خوب نیستن! می‌گفت من هیچی توی فرزندی براشون کم نذاشتم! می‌گفت فقط آزادی می‌خوام! دلم می‌خواد هرچی می‌خوام بخورم و هرچی می‌خوام بپوشم و با هرکی می‌خوام بگردم، از اون طرف هم قول میدم از هیچ خدمتی براشون کم نذارم! فقط اونا کاری بهم نداشته باشن و گیر ندن!

 می‌گفت به نظرت این عادلانه نیست که من همه‌ جوره کاراشون رو بکنم، ولی از این طرف هم آزاد باشم هرکار دلم خواست بکنم؟!

ازش پرسیدم: مطمئنّی خدمت و کمکی که بهشون می‌کنی، واقعاً واقعاً برای اونهاست...؟ فرصت جواب نشد و به مقصد رسیدیم، شماره‌مو بهش دادم و خداحافظی کردیم...

********

دیشب یکی دو ساعت بعد افطار بهم زنگ زد، اولش خوش و بش و قبول باشه و التماس دعا... و بعدش رفت سر اصل مطلب! این که بعد پیاده شدنم، خیلی به سؤالم فکر کرده... این که اطاعتش از پدر و مادرش نه به خاطر اونا، که در واقع برای ارضای نیاز نیکوکاری خودش و کسب اون اعتماد و احترام اجتماعی بوده؛ این که اگه واقعا می‌خوام فرزندی کنم براشون، باید مطیعشون باشم همه جوره، نه فقط توی چیزایی که دلم می‌خواد! این که می‌خوام از این به بعد، خواسته‌ی اونها رو به خواسته‌ی خودم مقدّم بدونم -حتّی اگه خودم خوش نداشته باشم- تا دیگه ایشالا عاقبتم «قیری» نشه...

********

حالا من موندم که آیا واقعا من برای پدرم..؟ من برای مادرم...؟ من برای خدا...؟

 

 33

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - نیایش‌گاه

 

خــــــــوب! به لطف خدا نمردیم و عمرمون بــــــاز اونقدر کـــــــــش اومد که به یک 30 شعبان دیگه برسیم و بعد منتظر باشیم تا ماه ِ مــــاه ِ رمضان، یواشکی از پشت ابرها سرک بکشه و اون هلال ابروی خوشگلشو بهمون نشون بده و بعدش یک ماه «جام جهانی ِ خدایی بودن» شروع بشه! و البتّه میزبان این جام‌ جهانی اونقدر «کریم» و «رئوف» هست که هیچکدوممون رو توی مرحله‌ی گروهی و حذفی از سر مهمونی بلند نکنه و اگه ذرّه‌ای، فقط ذرّه‌ای همّت کنم، من هم قهرمان خواهم شد!

http://vareth.ir/files/fa/news/1393/1/13/33648_572.jpg

یکی از نمادهای آشنای عبادت توی این ماه عزیز، اون محلّ و مقرّ و محراب نماز آدمهاست... خلوتگاهی که شاهد اشکها و لبخندها و عشقبازی‌های عبد با معبودشه! «نیایش‌گاه» هرکس که به نظرم بسته به روحیّات و حال و هوای فرد، مواد و چیدمان مختلفی داره!

به نظرم رسید در طلیعه‌ی این ماه خوب خدا، سرکی بکشیم توی «نیایش‌گاه» همدیگه! میخوام این پُست تبدیل بشه به یک نمایشگاه قشنگ از نیایش‌گاه بر و بچه‌های این وبلوگ درپیت! پس از همین لحظه هرکی مایل بود، دوربین یا موبایلش رو برداره و یه عکس از سجّاده و جانماز و مخلّفاتش(!) بگیره و یه جا آپلود کنه و لینکش رو توی کامنت‌دونی بذاره! اگر هم سختش بود، خیلی راحت با رایانامه بفرستدش به جی‌میل yaaroo92 تا توی ادامه‌ی مطلب بذاریمش!

ضمناً، اگه دوست داشتین، همراه عکس سجّاده و جانماز خودتون، از سجّاده و جانماز مامان و بابا و همسر و مامان‌بزرگ و بابابزرگ و کلا اعضای خانواده هم بذارین! اگه دوست دیگه‌ای هم سراغ داشتین که حال و حوصله داشت، اونم دعوتش کنین بیاد!

 

و حالا عکسها:

مفرد مؤنّث، فاطمه‌ی عزیز (که ضمنا فردا تولدش هم هست) اینجا عشق‌بازی می‌کنه:

http://s5.picofile.com/file/8128007550/Mofrad.jpg

 

 شاهد خصوصی‌ترین اشک‌ها و لبخندهاییولدوز* مهربون:

http://s5.picofile.com/file/8128012618/yooldooz.jpg

 

عبادت‌گاه مونا... آغوش نجواهایمونای عارف!

 http://s5.picofile.com/file/8128032842/mona.jpg

 

ساحل آرامش فاطمه‌خانوم-دردونه‌‌ی خدا-توی دنیا! خوش به حال گل‌های شمعدونی...

http://s5.picofile.com/file/8128041876/dordooneye_khoda.jpg

 

عروج‌گاهسمیرای نامجوی عزیز، بنده‌ی پاک‌دل خدا:

http://s5.picofile.com/file/8128078668/samira_namjooo.jpg

 

 معصومه عزیز،ته‌تغاری مؤمن حاجیاز اینجا می‌پره!

http://s5.picofile.com/file/8128113792/masoooomeh.jpg

 

نفس به نفس راز و نیاز عاشقانه‌یبیدلبا حضرت معشوق:

http://s5.picofile.com/file/8128115392/Biiiidel.jpg

 

 

فقط خدا می‌دونه عزیزای دلزبله، روی این سجّاده‌ها چقدر دعا به جونش کردن!

http://s5.picofile.com/file/8128133942/zebell.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8128133976/zebel_girll.jpg

 

برای نیایش‌گاه فاطمه‌ی عزیز (مــــــــــن؟!) نوشته‌ای قشنگتر ازاسم وبلاگشپیدا نکردم...

http://s5.picofile.com/file/8128153076/mannn.jpg

 

فاطمه‌ی عزیز(وبلاگ کروکودیل پیر)از افق این برکه ملکوت رو تماشا می‌کنه...

http://s5.picofile.com/file/8128157168/krokodilll.jpg

 

 اینم که خودشو انداخت جلو، نقل ِ خُل و چِل ِ وسط مجلس!

http://s5.picofile.com/file/8128155000/yaarooo.jpg

توضیح:تسبیح شاه‌مقصود هدیه‌ی یکی از دوستامه که فرزند شهیده و خودش جانبازه... عزیزه برام! اون مُهر هم ابتکاری و دست‌ساز خودمه! مهرهای کربلای معمولی دو تا وجه بیشتر نداره و زود سیاه میشه، اینو با گــِل ِ سرشته‌ی مهرهای شکسته‌‌ی کربلا به شکل مکعّب درستش کردم! هم تداعی کعبه می‌کنه و هم این که شیش تا وجه داره که میشه روش پیشونی گذاشت و خیلی دیرتر سیاه میشه! چندتایی واسه خانواده و... ازش ساختم! مهر شکسته داشتین بیارین، سالم تحویل بگیرین!

گذاشتن این عکس به منزله‌ی بستن این پست نیست و همچنان منتظر عکسهای شما هستیم! دست بجنبونین دیگه!

 

پرواز خاک تا افلاکسیمرغ، از این افق آغاز می‌شود:

http://s5.picofile.com/file/8128158342/siimorgh.jpg

http://s5.picofile.com/file/8128383434/siiimorgh3.jpg

 

 

بوی اشک‌های عاشقانه‌یممولی نازنینرا می‌دهد، این پهنه‌ی رنگ‌رنگ شیدایی:

http://s5.picofile.com/file/8128236668/memollll.jpg

 

خلوت باصفایبرشا، در این مشرق عروج:

http://s5.picofile.com/file/8128236718/borshaaa.jpg

 

 

گلبرگ؟ نه! قطره قطره خوننگین عاشق... که چکیده بر این صفحه‌ی شوق...

http://s5.picofile.com/file/8128236742/neginnn.jpg

http://s5.picofile.com/file/8128383392/negin4.jpg

 

مونس خلوت ناز ِ آرزو(یوزپلنگ وحشی)این:

http://s5.picofile.com/file/8128236776/yooziii.jpg

 

همه‌ی عاشقی‌هایریحانه، در این تکّه از زمین خدا:

http://s5.picofile.com/file/8128236800/soosk_sefiddd.jpg

 

در حاشیه:دوستی برام نوشت: چرا اینقدر دیر میگذاری عکسها رو؟ مگه میخوای آپولو هوا کنی؟! گفتم: نه! خیلی سختتر! دارم فرشته می‌نشونم روی زمین...

بازم منتظرم فرشته‌ها!

ثناخوان الطاف و نعمات خداست اینجا...ثنابانو:

http://s5.picofile.com/file/8128383426/sepidehhh.jpg

 

 پینه‌دوز عزیز، اینجا سر بر آستان معبود می‌ساید...

http://s5.picofile.com/file/8128523400/mohaddeseh_pineh_dooz.jpg

 

 نازلی عزیز، نازبنده‌ی خدا، اینجا معبودش رو به آغوش می‌کشه...

 

http://s5.picofile.com/file/8128735668/nazliiii.jpg

 

خلوت بی‌ریای علی ِسمیرا...

 

http://s5.picofile.com/file/8128735684/Ali_e_Samiraaaa.jpg

 

 

 

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - جوجه لاک‌پشت


سرانگشتای حنایی خوشرنگش، دونه دونه تخمه‌ها رو از روی هندونه پاک می‌کنه و قاچهاشو کوچیک کوچیک برش می‌زنه و توی بشقابم میذاره...
- بخون مادر!
- ای که مهجوری عشّاق روا می‌داری؛ عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری...
- بازم این اومد؟!
- اوووم... آره خوب! چه می‌دونم؟! ... اصلا انگار اینجای کتاب تا داره! همه‌ش همین میاد! اصلا ببینم، این صفحه رو زیاد خوندین...؟
- هه! من نه...
سرمو پایین میندازم... اونم با چنگال یه تیکه هندونه رو می‌ذاره توی دهنش و لبخندش رو ازم می‌دزده و به شمعدونیای تو حیاط خیره می‌شه...
- ادامه بده...
- تشنه‌ی بادیه را هم به زلالی دریاب؛ به امیدی که در این ره به خدا می‌داری... راستی... راستی مادرجون! میدونی از دویست-سیصدتا تخم لاک‌پشت، فقط دو سه تاشونجوجهمیشن و به دریا می‌رسن؟ بقیه یا خوراک حیوونا میشن، یا از تشنگی تلف میشن...
- تو نمیخواد راز بقا بگی! شعرتو بخون...!
یه نفس عمیق می‌کشم و ادامه میدم...
- ساغر ما که حریفان دگر می‌نوشد؛ ما تحمّل نکنیم... [و بقیه‌ش لای بغض توی گلوم گیر میکنه]
صورتمو بالا می‌گیرم که قطره اشکم، دل پیرزن رو نلرزونه...
- دِه! چرا نمیخونی بقیه‌شو؟ اصلا بده به خودم اون کتاب رو! خودم می‌خونمش!
عینک ته استکانیش رو به چشمش میزنه و انگشتش رو لرزون لرزون روی خطها حرکت میده تا سرخطّو پیدا کنه... آروم زیرلب زمزمه می‌کنه و بعدش با لبخند توی چشام نگاه می‌کنه و بلند بلند، از بر می‌خونه:


تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم

از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری...؟

********

سلام به همه! بیاین باز کنار هم بشینیم، دستای همو محکم بگیریم، لبخند بزنیم و دنیا رو تماشا کنیم...

 

 

 35

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - به دعا دست بر آر ... 

ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم

قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما

به دعا آمده‌ام هم به دعا دست بر آر

که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما

فلک آواره به هر سو کندم می‌دانی؟

رشک می‌آیدش از صحبت جان پرور ما

گر همه خلق جهان بر من و تو حیف برند

بکشد از همه انصاف ستم داور ما

روز باشد که بیاید به سلامت بازم

ای خوش آن روز که آید به سلامی بر ما

به سرت گر همه آفاق به هم جمع شوند

نتوان برد هوای تو برون از سر ما

تا ز وصف رخ زیبای تو ما، دم زده‌ایم

ورق گل خجل است از ورق دفتر ما

هر که گوید که کجا رفت خدا را حافظ

گو به زاری سفری کرد و برفت از بر ما

********

رفتن با خودم و برگشتن با خداست! خیلی دوست داشتم یادداشت‌های اینجا رو اقلاً به صد تا برسونم، حتّی این چندروز مثلا شمارش معکوس هم پایین پست‌ها گذاشته بودم! ولی نشد... حالا کم آوردم، بریدم، یا هرچی که دوست دارین تصوّر کنین!

اگه خدا بخواد، دو سه روز دیگه عازم سفری هستم که فعلاً  برای من نه مقصدش معلومه و نه مدّتش(می‌کشد هرجا که خاطرخواه اوست...)به رسم همه‌ی مسافرها، ازتون حلالیّت می‌طلبم بابت همه‌ی آزارها و اذیت‌هام...

بابت پست دیشب هم -که باعث تکدّر شد- عذرخواهم!

از کسی به جز خودم دلگیر نیستم... امیدوارم شما هم حلالم کنین و با لبخند باهام خداحافظی کنین!

یا حق!

36

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - مرز دو جداره 

خونه‌مون زیاد بزرگ نبود، ولی با همون کوچیکیش حیاط باصفایی داشت؛ یه حوض آب ِ آبی‌رنگ‌ ِ کوچولو وسطش، یه درخت انگور که بالای حوض داربست شده بود و یک دیوار کوتاه که حریم خونه‌ ما و خونه‌ی همسایه بود. حکایتی داشتیم با اون دیوار کوتاه! هروقت کاری با همسایه بغلی داشتیم، فقط یک «یا الله» کافی بود که مجوّز «بفرمایید» داده بشه و گالن بیست‌لیتری آهنی کهنه رو بذاریم زیر پامون و مثلاً یک پیاله از قیمه‌ای که بوش توی حیاط پیچیده بود و احتمالاً بچه‌های همسایه رو به هوس انداخته بود، رد کنیم اونور و یک ساعت بعدش باز با «یا الله» مرد همسایه، پیاله‌ای که حالا پر شده بود از چاقاله‌بادوم یا گوجه‌سبز یا هر نوبرونه‌ی دیگه‌ای که توی خونه داشتن، از بالای دیوار به ما برمی‌گشت ...

دیوار اونقدر کوتاه بود که ما و بچه‌های همسایه، با شنیدن صدای شادی و غم و دعوا و هورای هم بزرگ شدیم! حتّی وقتی خانوم پابه‌ماه همسایه دردش می‌گرفت، مادرم زودتر از خواهر و مادر خودش خبردار می‌شد و به تکاپوی رسوندنش به بیمارستان میفتاد!

چه شمع و فانوسهایی که موقع بی‌برقی‌های وقت و بی‌وقت از بالای دیوار می‌گرفتیم و چه دبّه‌های آبی که موقع قطعی آب واسه وضو و ... به همسایه می‌دادیم!

********

باورتون میشه اینقدر زود گذشت؟! باورتون میشه اینقدر زود بــــــزرگـــــــــ شدیم؟! باورتون میشه اینقدر پیشرفت کردیم؟!

دیگه همسایه‌ی کناری رو نمی‌شناسی! دیگه صدای هیچکس برات آشنا نیست! دیگه نمیتونی موقع سفر خونه‌ت رو به همسایه بسپری! یعنی با درب حفاظتی و دزدگیر و ... اصلاً لازم نیست این کارا. برف...؟! اقلا دو طبقه تا پشت بوم فاصله داری! تازه ایزوگامش هم ده سال ضمانت با بیمه‌ی فلان داره! توی سلولهای آپارتمان که ساکن بشی، حتّی از حال و هوای بچه‌ت که توی اتاقش داره وب‌ می‌گرده خبر نداری، چه برسه به این که الان توی خونه‌ی همسایه، زن و شوهر سر چی دعواشون شده!

تنها مشکل، فقط این پنجره‌های لعنتی بود و گاهی سر و صدایی از توی کوچه مزاحمت میشد، که خوب اون هم حل شد! درب و پنجره‌های دو جداره‌ی یو پی وی سی، با اون مارکی که مدام تبلیغشو میکنن! فقط کافیه با یک شماره‌ی پنج-شیش رقمی با پیش‌شماره‌ی صفر بیست و یک تماس بگیری تا بیان نصبش کنن... بعدش دیگه خیالت راحت راحت! صدای تلویزیون رو تا جایی که جا داره زیادش کن، بازی‌های جام جهانی رو با بالاترین کیفیت ممکن تماشا کن و مطمئن باش که سر و صدا و گریه زاری هیــــــچ همسایه‌ی مزاحمی، آسایشت رو به هم نمی‌ریزه!

 

شاید مرتبط:آدمْ پیکانی

 38

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - زین به پشت

 

چند وقت پیش برای معرّفی به یه جایی، لازم شد که از یه جای دیگه‌ای رزومه و سوابق بگیرم؛ وقتی برای گرفتن رزومه مراجعه کردم، علی‌رغم این که هیچ مشکل خاصّ اداری و... نبود و خودم مدارک و سوابق رو از واحدهای مختلف اونجا جمع‌آوری و تایپ کرده بودم، مسئول دفتر رئیس بی‌خود و بی‌جهت چند روز علّافم کرد؛ بهونه‌ی الکیش هم هر روز یه چیزی بود؛ یه روز می‌گفت باید خودم شخصاً استعلام بگیرم، روز بعد می‌گفت باید از سازمان مقصد بپرسم واسه چی رزومه می‌خواین؟ یه روز -که اتّفاقاً رئیس مأموریت بود- می‌گفت باید آقای رئیس باشن و... و هربار هم با یک برخورد خیلی متکبّرانه و زشت، منو به فردا حواله می‌داد.
چند روز همین‌طوری گذشت تا این که آخرش یه روز که این جناب مرخصی بود، مستقیماً پیش جناب رئیس رفتم و اون بنده‌ی خدا هم بی‌چون و چرا کاغذهارو امضا کرد و تموم شد و رفت؛ برخورد تلخ و زننده‌ی اون آدم باعث شد که دیگه بعدها -با وجود درخواست‌های متعدّد- دیگه دلی نداشته باشم برای رفتن به اونجا... .

********

چند روزیه که درگیر مصاحبه‌گرفتن هستم برای پذیرش نیروهای جدید یه جایی؛ امروز بعد از مصاحبه‌ی دو سه نفر، برای آشنایی با نفر بعدی طبق روال  مدارک و سوابق و پرسشنامه‌ش رو آوردن که مطالعه کنیم و بعدش طرف بیاد داخل. عکسش برام آشنا بود، ولی هرچی فکر کردم یادم نیومد کیه. وقتی سوابق کاریش رو دیدم که نوشته فلان‌جا، بازم نشناختمش تا این که خود بنده‌ی خدا وارد اتاق شد.

به محض این که روی صندلی روبروی ما نشست، اوّلش اون و بعدش من همدیگه رو شناختیم! با شرم سلام و احوالپرسی کرد و من هم اصلاً به روش نیاوردم که قبلاً بین ما چی گذشته و چیکار کرده! مصاحبه رو طبق معمول برگزار کردیم و سؤالها رو پرسیدیم و بنده‌ی خدا شرمگنانه خداحافظی کرد و رفت!

رعایت عدالت توی این موقعیّت‌ها سخته! مخصوصاً این که اون پیش‌زمینه‌ی منفی ذهنی (برخورد نامناسب با ارباب رجوع) دقیقاً با تصدّی شغل و مسئولیّت فعلی ارتباط داشت و خیلی راحت می‌شد همون اوّل به این دلیل (و کاملاً منصفانه) ردّش کرد. به هر حال سعی خودمو کردم و اون خاطره‌ی قبلی رو نادیده گرفتم و فرم مصاحبه رو (اتّفاقاً با ارفاق و دست باز) تکمیل کردم و تحویل دادم.

********

ظهر، همکارا گفتن که به دلیل جور در نیومدن شرایط سنّیش، رد شده... .

 39

  • یارو گفتنی
یادداشت‌های یک پسر شوریده - یارو بودیم، لبو شدیم!

 

از محل کار برمی‌گشتیم و یکی دو تا از همکارا (که از قضا دخترخانوم دم‌بخت ترشیده پوسیده بودن) همرام بودن؛ نزدیک محلّ کار در کمال تعجّب دیدیم که یه خیمه که صبح نبود، برپا شده بود! بالاش هم یه بنر گنده‌ی تقریباً اینجوری:

 این یاروی پوسیده پلاسیده‌ی شما هم که همیشه پایه‌ی اقدامات فرهنگی و امور خیره، به فکر افتاد که طی یک حرکت خودجوش(!) همراهان گرامی رو به روشی کاملاً غیرمستقیم و تأثیرگذار به سنّت حسنه‌ی ازدواج ترغیب و تشویق کنه! برای همین خیلی سریع پیشدستی کردیم و رفتیم اون گوشه‌ی نمایشگاه که کتابهای مربوط به جوانان و ازدواج و ... بود!

با کمال تأسّف و تأثّر دیدم که توی اون فروشگاه عریض و طویل «کتاب و محصولات فرهنگی» همه‌ش سه چهار عنوان کتاب واسه ازدواج بود! برای همین دایره‌ی انتخاب کوچیکتر و طبیعتاً انتخاب راحتتر بود!

خوب! اولین گزینه‌ای که توجّه مارو جلب کرد، این کتاب شریف بود:

http://s5.picofile.com/file/8125624768/5.jpg

اومدم بخرمش که دیدم اه! این که با این رنگ جلدش و عکسایی که روش گذاشته و اون یاروی (این یارو نه ها! اون یارو!) آیزون، بیشتر مخ کپکیده‌ی این ترشیده‌ها رو لوله می‌کنه! لذا از اونجا که ما به شدّت با این تیپ آقایون آویزون کلّا مخالفیم و خوش نداریم که همچین فرهنگ‌سازی‌هایی بکنیم، بی‌خیال این کتاب شدیم و رفتیم سر عنوان بعدی:

http://s5.picofile.com/file/8125624750/4.jpg

«مرد کیست؟ زن کیست؟»عنوان کتاب راضی کننده بود! ولی باز هم امان از عکس روی جلد! یعنی فکر کنین کتابی که قراره به «تفاوتهای اساسی زن و مرد» بپردازه، همین اوّل بسم الله و روی ویتریتش، یه ماهیتابه‌ی گنده رو بده به دست خانوم و بگه بزن توی کله‌ی اون مردک آویزون زبون‌دراز دربه‌در لهیده‌ی نفله!! حالا نزن کی بزن! حالا نزن کی بزن! نخیر! اینم لقمه‌ی دندون‌گیری نیست! بریم سروقت کتاب بعدی:

http://s5.picofile.com/file/8125624726/3.jpg

آویزون، آویزونه دیگه! حالا چه از سقف، چه از کف! ننگ عالم بشریت هستن این مثلاً مردها! خوب مردک! از همون کلاه‌مخملی و کفش‌قیصری‌ اسمی خجالت نمیکشی این جلافت‌ها و جسارت‌ها رو میکنی؟! اونم که چی؟ که مثلا بگی «شوهر می‌پره! هواشو داشته باش؟!» خاک دو عالم به سرت!

اینم ولش کن! بریم سروقت آخرین کتاب ازدواجی نمایشگاه عظیم(!) کتاب و محصولات فرهنگی:

http://s5.picofile.com/file/8125624476/1.jpg

عنوانش بوداره! یعنی چی که تیتر اصلی رو درشت توی چشم خواننده فرو کنی که«ازدواج نکنید»اونوقت خیر سرت روتیتر بزنی که «تا این کتاب را نخوانده‌اید»؟؟؟

بهرحال می‌شد اغماض کرد و از کنار این شیطنت رسانه‌ای با این عذر که شاید بنده‌ی خدا می‌خواسته اینجوری متفاوت باشه و جلب مشتری کنه گذشت! پشت جلد رو نگاه کردیم و داشتیم پول در می‌آوردیم که بخریمش که گفتیم حالا یه نیگاه هم به فهرست مطالبش بکنیم! بالاخره کتاب غیر جلدش، حتماً یه چیزای دیگه هم توش داره!

جلد رو ورق زدیم‌... صفحه‌ی بسم الله... بعدش صفحه‌ی تقدیم... و بعد:

شانس گند ما، همون لحظه هم یکی از اون ورپریده‌ها اومده بود کنارم و کلّه می‌کشید که دارم دنبال چی می‌گردم و چی می‌خونم و چی می‌خوام بخرم!

واااااااااا آقای یاروگفتنی! شما دیگه چرا؟!؟!؟!؟

یارویی بیش نبودیم! لبو شدیم رفت پی کارش!

 


 

خدای را حمد بی‌ حدّ و عدد... برای شادی دوستان خوبم...

شکرانه‌ی یک:نازنینی از دوستای وبلاگیم که مدّتها دامنش سبز نشده بود، به لطف خدای مهربون چند ماهی هست که یه غنچه‌ی پاک رو توی دلش داره می‌پرورونه... و باز هم محتاج دعای شما خوبان برای این که ان‌شاءالله به سلامتی و عافیت، مسافر کوچولوش رو به مقصد برسونه!

شکرانه‌ی دو:یکی دیگه از بهترین دوستای وبلاگیم هم که قبلا(اینجا)از گرفتاریش نوشته بودم و ازتون درخواست دعا کرده بودم، ساعتی پیش خبر داد که به لطف خدا قسمت مهمّ مشکلش برطرف شده و ان‌شاءالله بقیه‌ش هم حل بشه و شاد و خندون و پرامید به جمعمون برگرده!

سجده‌ی شکر می‌کنم و دست شما بزرگوارایی که با دعاهای براومده از دلهای پاکتون این عزیزان رو همراهی کردین، می‌بوسم... باز هم محتاج دعاهاتون هستم برای این دو تا عزیز و برای بیدل خوب و مهربون که این روزا درگیر مصاحبه و گزینشه و برای همه‌ی مریضها...

یا حق!

 

40

  • یارو گفتنی